۱۳۹۰ مهر ۲۳, شنبه

شاه به کمک بنز شتافت

























برگرفته از برنامه رهروان مهر و کین - رادیو فردا


«اين شاه،‌ ديگر آن شاه يار و همراه سرشار از مهر آمريکا نيست. اين شاه، ساز خود را می زند و سوداهای بسياری در سر دارد که ای بسا بسود آمريکا نباشد...»

شماری از سياستگذاران آمريکايی می گفتند. آن ها می گفتند که شاه دچار بيماری «خودبزرگ بينی» شده،‌ خودکامگی در پيش گرفته است. بايد چاره يی انديشيد. اين عده فهرستی از آنچه خودسری های محمدرضاشاه می خواندند، برمی شمردند از جمله:




نيروهای ايران، تاسيسات نفتی شرکت آمريکايی «آکسيدنتال» را که به نمايندگی از عربستان سعودی در يکی از جزيره های مرجانی خليج فارس گرم عمليات بود،‌ در هم کوبيدند و نابود کردند.
از خرداد ۱۹۶۰ و اوائل دهه ۱۹۷۰:
بهای نفت در بازارهای جهانی،‌ تنها به سبب فشارهای شاه، پنج برابر شده و اقتصاد ژاپن متحد جهان غرب از اين «افزايش بی رويه» آسيب ديده است.

۱۹۷۴-۱۹۷۳:
ايران چهارنعل رهسپار نزديکی با چين شده است؛ در حالی که پکن از دشمنان شماره يک واشينگتن بشمار می رود. در اين دو سال، جز خود شاه،‌ تقريبا همه بزرگان، از شاهدخت اشرف پهلوی، خواهر همزاد شاه گرفته تا شهبانو فرح پهلوی و امير عباس هويدا - نخست وزير- همگی از پايتخت چين ديدن کرده، سرخوش و شادمان بازگشته اند.
فهرست ناخشنودی شماری از رهبران آمريکايی بسيار بلند بالاتر از آن است که در اين جا بگنجد.
شاه برغم ناخشنودی سوداگران بزرگ بين المللی، بالهای نفوذ سياسی و بازرگانی ايران را نه تنها در منطقه که بر فراز جهان می گستراند.
در يک دهه ۱۹۶۸ تا ۱۹۷۸ يا ۱۳۴۷ تا ۱۳۵۷ ايران بيش از يکصد ميليارد دلار درآمد نفتی داشت که بيش از ده درصد آن بصورت وام با بهره پايين، يا حتی وام بلاعوض و هديه به «کشورهای دوست» ايران داده شد؛ از جمله به
بريتانيای کبير: يک ميليارد و دويست ميليون دلار وام
فرانسه: يک ميليارد دلار سرمايه گذاری ايران در «اروديف»، تاسيسات غنی سازی اورانيوم، برای تامين سوخت نيروگاه هايی هسته يی که برنامه ساخت آن ها در ايران آماده شده بود.
آلمان غربی: ايران برای رهايی کارخانه های پولادسازی «کروپ» و خودروسازی «مرسدس بنز» که دچار گرفتاری مالی اند، سهام آنها را می خرد.
هندوستان: يک ميليارد دلار ياری ايران در ساخت پالايشگاه نفتی «مَدرس» و توسعه و بهره برداری از معدن های سنگ آهن در جنوب هندوستان.
پاکستان: همسايه ايران نيز هفتصد و پنجاه ميليون دلار از ياری های تهران برخوردار شد.
محمدرضا شاه در پی آرزوی تسلط يافتن مستقيم بر بازار جهانی نفت، در پالايشگاه هايی در «پوسان» در کره جنوبی و «ساسولبورگ» در آفريقای جنوبی نيز سرمايه گذاری کرد.
شاه همزمان خريد پمپ بنزين در اروپای غربی و به آب انداختن ناوگانی از نفتکش های ايرانی را نيز در برنامه داشت.
اما آنچه مخالفان آمريکايی شاه را بيش از هر چيز از او ناخشنود می کرد، بهره گيری ايران از سلاح های ساخت آمريکا در خارج از ايران بود. از جمله دادن اين سلاح ها به پاکستان در جنگ ۱۹۷۱(۱۳۵۰) آن کشور با هندوستان، يا به ترکيه که در سال ۱۹۷۴(۱۳۵۳) بخشی از جزيره قبرس را اشغال کرد.
پنتاگون- وزارت دفاع آمريکا- در واکنشی، هر چند آميخته با شرم و احتياط، کوشيد به ياد شاه آورد که بر پايه قرارداد فروش سلاح های آمريکايی به ايران، تهران حق کاربرد آن سلاح ها را در خارج از قلمرو ايران ندارد. اما قرارداد دو ميليارد و يکصد ميليون دلاری فروش سلاح های آمريکايی به ايران، اهميتی بسيار بيش از آن داشت که چنين يادآوری هايی اثرگذار باشد.


محمدرضاشاه متکی به ميلياردها دلار نفتی راه خود را می رفت. زمانی که «ويليام سايمن» وزير دارايی کابينه «پرزيدنت نيکسون» به خود جرات داد که شاه را بدليل افزايش چشمگير بهای نفت،‌«خل ديوانه» بخواند،‌ رسانه های گروهی ايران، آمريکا را به باد حملات ضد امپرياليستی گرفتند و تهران وزير دارايی آمريکا را «عنصر نامطلوب» خواند. سرانجام، ريچارد نيکسون- رئيس جمهوری آمريکا- شخصا از اين که وزير داراييش، شاه را «خل و چل و ديوانه» خوانده بود، پوزش خواست، و پذيرفت که ويليام سايمن، برغم وظايف و مسووليت هايش، در کميسيون همکاری های اقتصادی تهران- واشينگتن، جايی نداشته باشد.

پرزيدنت نيکسون، همزمان، پيشنهاد داد که هنری کيسينجر، به جای ويليام سايمن، در کنار هوشنگ انصاری، وزير اقتصاد دولت اميرعباس هويدا، رئيس مشترک اين کميسيون باشد که شاه اين پيشنهاد را بی درنگ پذيرفت. چه کسی بهتر از کيسينجر که دوستيش را با شاه، بارها ثابت کرده بود؟ و باز همين هنری کيسينجربود که پيشنهاد ويليام سايمن را برای بهره گيری از محدود ساختن فروش سلاح به ايران، به عنوان حربه و اهرمی برای کنترل شاه، در نطفه خفه کرد و روانه فراموشی بايگانی ها ساخت.
امير طاهری در کتاب «لانه جاسوسی» می نويسد:
"شاه با پروردن دوستيش با پرزيدنت نيکسون،‌ اندک اندک، دچار اين توهم شد که آمريکا هيچ گونه تصميم مهمی را درباره سياست خارجيش، بی مشورت و رايزنی با او نخواهد گرفت. بزبان ديگر، شاه گمان می کرد که در شکل بخشيدن به سياست های اين ابرقدرت غربی، جای پايی برای ديدگاه های خودش تامين کرده است."
شاه، شهپر به باد سپرده، به سوی اوج پرواز می کرد. هر چند سقوط شرم آور يار ديرينش- ريچارد نيکسون- در پی رسوايی معروف به «واترگيت» اين پرواز را دچار چاله های هوايی کرد اما با ماندن هنری کيسينجر در صدر وزارت خارجه «جرالدفورد»، جانشين پرزيدنت نيکسون، اثری از اين چاله های هوايی بر جای نماند. پرواز اوج بيشتری می گرفت...
شاه به اوج خود رسيده بود، و اوج همواره نقطه آغاز سقوط نيز هست.
زمزمه های مخالفت با شاه از اواخر سال ۱۳۵۵، در سال ۱۳۵۶ اندک اندک در خود ايران به فرياد بدل می شد.
شاه که با پشتوانه پيشرفت ايران، دادن حق انتخاب و انتخاب شدن به زنان، سهيم کردن کارگران در سود کارخانه ها، تشکيل سپاه دانش، وو... به هيچ روی انتظار نداشت که خود ايرانيان برخوردار شده از اين اصلاحات به مخالفتش برخيزند، حيرتزده شد. در حالی که روی کار آمدن کمونيست ها با کودتايی خونين در کابل او را دچار سرگيجه ديگری کرده بود. برای شاه، که از بيماری مرگبار سرطان رنج می برد، اما آن را از همه - حتی از همسرش - پنهان نگاه داشته بود، بيرون آمدن از اين دو فضای حيرتزدگی، آسان نمی نمود و آسان هم نبود.
چه شد که اين سيل مخالفت با او ناگهان به راه افتاد؟ چه گونه «ساواک» پيشاپيش او را خبر نکرده بود؟ «سی.آی.ای» آمريکا،‌ «ام .آی.سيکس» بريتانيا و موساد اسرائيل چرا خبرش نکرده بودند؟
شاه پاسخی به اين پرسش های خود نداشت. شهپر پرواز او، برای نخستين بار، در نگاه خسته و بيمارش، يارای ادامه پرواز نداشت، چه رسد به اوج گيری مجدد.
غلغل پاتيل خشم مردم در ايران سنگين گوش ترين تحليلگران را هم متوجه خود می کند.
بر چنين زمينه، و در چنين چارچوبی است که محمدرضاشاه، به اميد بازگرداندن آرامش، به تغييری در دولت بسنده می کند. امير عباس هويدا به وزارت دربار می رسد و جمشيد آموزگار، از چهره های معروف به نزديکی به آمريکا، جای او را در نخست وزيری می گيرد.
اين تغيير برای مخالفان شاه، تغييری صرفا صوری است، و حتی نشانه نفوذ بيشتر آمريکا در ايران، و لاجرم مردود...
در گرماگرم آغاز انقلاب برای سرنگونی محمدرضاشاه پهلوی، برای نخستين بار در ايران از «آمريکايی زشت» ياد می شود.
امير طاهری، نويسنده و تحليلگر ايرانی، ريشه های اين جلوه گری «آمريکايی زشت» را در جنگ آمريکا در هندوچين، و نيز در پشتيبانی واشينگتن از حکومت هايی در جهان سوم می داند که به فساد و مال اندوزی شهرت يافته اند.


از سوی ديگر، شمار آمريکاييان مقيم ايران در سال ۱۳۵۷ از پنجاه هزار تن بيشتر شده بود. اين آمريکاييان هر چند معمولاً در محلات و مناطقی محصور در تهران و شهرهای بزرگی چون اصفهان می زيستند، اما با دريافت حقوق کلان و عطش بی پايان خريد، بی پرداخت ماليات، مايه رشک نيز بودند.
دولت جمشيد آموزگار نه تنها برای شاه رهگشا نبود که نام آيه الله روح الخمينی- روحانی تبعيدی و مخالف سرسخت دربار پهلوی- را نيز بار ديگر بر سر زبان ها انداخت: روز شانزدهم دی ماه ۱۳۵۶، با پافشاری داريوش همايون- وزير اطلاعات و جهانگردی- و برغم مخالفت های صريح احمد شهيدی- سردبير کل- و فرهاد مسعودی- مدير و صاحب موسسه اطلاعات- نوشته يی زير عنوان «ايران و استعمار سرخ و سياه» با امضاء جعلی «احمدرشيدی مطلق» در روزنامه اطلاعات منتشر شد که نويسنده، در آن،‌ با لحنی بسيارتند، به آيت الله خمينی اينچنين تاخته بود:
«اين روزها به مناسبت ماه محرم و عاشورای حسينی، بار ديگر اذهان، متوجه استعمار سياه و سرخ يا به تعبير ديگری استعمار کهن و نو شده است. استعمار، سرخ و سياهش، کهنه و نويش، روح تجاوز و تسلط و چپاول دارد، و با اين که خصوصيت ذاتی آنان همانند است، خيلی کم اتفاق افتاده است که اين دو استعمار شناخته شده تاريخ با يک ديگر همکاری نمايند؛ مگر در موارد خاصی، که يکی از آنها همکاری نزديک و صميمانه و صادقانه هر دو استعمار در برابر انقلاب ايران، بخصوص برنامه مترقی اصلاحات ارضی در ايران است.»
نويسنده، سپس، با اشاره به سرکوبی آنچه «بلوای شوم پانزده خرداد ۴۲» و«پيروزی انقلاب سفيد» می خواند، يادآوری می کند که اتحاد ميان استعمار سرخ و سياه،‌ به دنبال جست و جوی فراوان در پی عامل موثری برای مقابله با پيشرفت ايران، اين عامل را در وجود روح الله خمينی می يابد:
«عامل واقعه ننگين ۱۵ خرداد، روح الله خمينی معروف به "سيد هندی" بود. درباره انتساب او به هند هنوز حتی نزديکترين کسانش توضيحی ندارند. به قولی او مدتی در هندوستان بسر برده و در آن جا با مراکز استعماری انگليس ارتباطاتی داشته است، و به همين جهت به نام "سيد هندی" معروف شده است.»
نويسنده، پس از آوردن احتمالات ديگری درباره علل "سيد هندی" خواندن آيت الله خمينی، ادامه می دهد:
«آنچه مسلم است شهرت او به نام غائله ساز پانزده خرداد به خاطر همگان مانده است، کسی که عليه انقلاب ايران و به منظور اجرای نقشه استعمار سرخ و سياه کمر بست و به دست عوامل خاص و شناخته شده، عليه تقسيم املاک، آزادی زنان، ملی شدن جنگل ها، وارد مبارزه شد و خون بيگناهان را ريخت و نشان داد هستند هنوز کسانی که حاضرند خود را صادقانه در اختيار توطئه گران و عناصر ضد ملی بگذارند.»
نويسنده، در ادامه همين نامه،‌ روحانی تبعيدی مخالف شاه را تلويحا سرسپرده انگلستان می داند و همکار حزب «توده» می خواند:
«... چند هفته قبل از غائله پانزده خرداد، گزارشی از طرف سازمان اوپک منتشر شد که در آن ذکر شده بود: "درآمد دولت انگليس از نفت ايران،‌ چند برابر مجموع پولی است که در آن وقت عايد ايران می شد."
«چند روز قبل از غائله، فاش شد که يک ماجراجوی عرب به نام "محمد توفيق القيسی" با يک چمدان محتوی ده ميليون ريال پول نقد در فرودگاه مهرآباد دستگير شده که قرار بود اين پول در اختيار اشخاص معينی گذارده شود. چند روز پس از غائله، نخست وزير وقت در يک مصاحبه مطبوعاتی فاش کرد:
" بر ما روشن است که پولی از خارج می آمده و به دست اشخاص می رسيده و در راه اجرای نقشه های پليد بين دستجات مختلف تقسيم می شده است."»
احمد رشيدی مطلق در پايان می نويسد:
«خوشبختانه انقلاب ايران (انقلاب سفيد) پيروز شد. آخرين مقاومت مالکان بزرگ و عوامل توده يی درهم شکست و راه برای پيشرفت و تعالی و اجرای اصول عدالت اجتماعی هموار شد. در تاريخ ايران روز ۱۵ خرداد، به عنوان خاطره يی دردناک از دشمنان ملت ايران باقی خواهد ماند و ميليون ها مسلمان ايرانی به خاطر خواهند آورد که چه گونه دشمنان هر وقت منافعشان اقتضاء کند با يکديگر همدست می شوند.حتی در لباس مقدس و محترم روحانی.»
چاپ اين نامه جرقه اصلی آتش انقلاب اسلامی را زد. روز نوزدهم دی ماه ۱۳۵۶ تظاهرات گسترده يی در قم، در اعتراض به اين نامه بر پا شد که نيروهای امنيتی آن را بشدت سرکوب کردند. در گيرودار همين سرکوبی شماری نيز کشته و زخمی شدند. هواداران آيت الله خمينی از همين درگيری بهره گرفتند تا با برگزاری مراسم يادبود اين عده، به عنوان «شهيد»، به پيکارشان با حکومت شاه شتاب بيشتری ببخشند.
از سوی ديگر، آنچه اهانت به حريم آيت الله العظمی سيد کاظم شريعتی، در همين درگيری ها خوانده شد،‌ اين روحانی با نفوذ و ديگر روحانيون بلندپايه را - با درجات مختلف - به همدردی با همکار تبعيديشان واداشت.
خود آيت الله خمينی نيز در پيام هايی از نجف، سلطنت محمدرضاشاه را «غاصبانه و جائرانه» خواند و با اشاره به جيمی کارتر- رئيس جمهوری آمريکا - گفت:
«کارتر و ديگر غارتگران مخازن ملت های مظلوم بايد بدانند(که) محمدرضاخان خائن و ياغی،‌ و ناچار از سلطنت مخلوع است.»
تظاهرات ضد شاه دم به دم گسترش يافت و مراسم «چله شهدای قم» در تبريز، ميان هواداران آيت الله تبعيدی و نيروهای امنيتی به خون کشيده شد.
شاه که همواره به پرهيز از هر گونه خونريزی شهرت داشت، بيمار و رنجور، و همزمان آشفته و سرگردان، خبر اين رويدادهای مرگبار را پيگيری می کرد که ناگهان، خبری از آبادان - محل بزرگترين پالايشگاه نفتی جهان - همه را انگشت بر دهان، حيرتزده ساخت.
درست در روز ۲۸ مرداد ۱۳۵۷ درهای سينما رکس آبادان را، همزمان با نمايش فيم گوزن ها، ساخته مسعود کيميايی و با بازيگری بهروز وثوقی، از بيرون به روی صدها تماشاگر بستند و آن جا را به آتش کشيدند.
هواداران آيت الله خمينی و ديگر مخالفان شاه، بی درنگ «ساواک» را عامل کشتار دست کم چهارصد تن در آتش سوزی عمدی سينما رکس آبادان کردند. در مقابل، دولت جمشيد آموزگار، انگشت اتهام را به سوی «استعمار سرخ و سياه» و «روحانيون مرتجع» نشانه رفت. اما فرصتی برای اثبات اين اتهام نيافت و فرو پاشيد. در آن زمان، بيشتر مردم در ايران انقلاب زده، عوامل دولتی و ساواک را مسوول اين حادثه دلخراش دانستند.
کمتر کسی به اين واقعيت می انديشيد که آتش سوزی مرگبار در سينما رکس، در ايران انقلاب زده، کوچکترين کمکی به شاه و حکومتش نمی کند. باری، اين جمشيد آموزگار و دولتش بود که همراه سينما رکس و چهارصد تماشاگر آن، در آتش سوختند، خاکستر شدند و بادشان برد.
شاه رنجور و بيمار، آشفته و بهت زده از آنچه «ناسپاسی» مردم می خواند، اين بار؛ دست ياری به سوی مهندس جعفر شريف امامی، رئيس مجلس سنا و برآمده از خانواده يی روحانی، دراز کرد و او را بر کرسی صدارت نشاند.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر