۱۳۹۰ مهر ۶, چهارشنبه

از ساواک تا ساواما! فاصله چه اندازه؟

بسیاری سعی بر این دارند تا اطلاعات و ساوامای نظام خون را شبیه یا هم روش ساواک شاهنشاهی نشان دهند.شاید ضمن تخریب چهره ساواک طرفی دیگر هم ببندند و چهره ای عادی از ساواما معرفی کنند.بيش از سی سال است که در باره ساواک فقط نکته های منفی را شنديده ايد. درحاليکه ساواک پس از دوران تيمسار سرلشگر پاکروان به مسائل امنيتی و ملی ميهنی توجه می کردو درپی اعتلای کشور ودر راه رسيدن به بهترين ها در منطقه گام برميداشت. همانطور که هر دستگاه امنيتی در هر کشور متمدن و پيشرفته عمل می کند. کسانی که آن دوران را با جمهوری اسلامی و وزارت اطلاعات و امنيتش (ساواما) که فقط در جهت دست و پا بريدن و چشم درآوردن مردم ايران و تهيه عکس و نوار و خواندن نامه های مردم مشغول است اشتباه کرده اند اين را بخوانند.



۱۳۹۰ مهر ۴, دوشنبه

تولد ساواک (سازمان اطلاعات و امنیت کشور)





عرفان قانعی فر

هنوز هم حکایت ساواک، ناآشنا باقی مانده است و شاید کسی نباید بداند که سرنوشت و سود و زیان سازمان امنیت ایران چه بود و چه استعدادها و شخصیتهایی در آن نقش داشتند و برای تاریخ معاصر ایران، چه چیزی را رقم زد؟ آیا با هر تغییری در کشور، باید نهاد امنیتی را به کلی منحل و نابود کرد؟ یا در حفظ آن کوشید و برای بقای کشور، ضروری دانست؟ براستی ساواک بخشی از هویت سیاسی و تاریخ معاصر ایران، نیست؟ و عملکرد ۲۰ ساله آن در سرنوشت کشور، تاثیری نداشت؟










پژوهش و پرداختن به بررسی ساختار امنیتی ایران، امری جالب و ضروری است. در دوران 33 ساله بعد از انقلاب اسلامی ، "برخی از مورخان بر این عقیده اند که واقعیت جامعه ایران از شاه مخفی نگاه داشته می شد و او خبری از اوضاع داخلی نداشت" و برخی دیگر هم به کلی با « بی اطلاعی شاه از اوضاع مملکت»، مخالف اند و او را واقف و آگاه به جزئیات همه مسایل مهم داخلی می دانند که از همه چیز خبر داشت و حتی گروهی معترض به انقلاب، می گویند شاه باور پر یقین به ساواک داشت و ساواک بر همه چیز مسلط و مطلع بود ، اما معدود منتقدانی هم معتقد اند که ساواک، عملکرد درستی نداشته و اگر داشت، انقلاب بروز نمی کرد، اما کدام یک از این نظریات درست است؟ ، پاسخش، حکایتی پیدا و پنهان از تاریخ معاصر ایران است.

ساواک - سازمان امنیت و اطلاعات کشور - از سال ۱۳۳۵ تا ۱۳۵۷ ، سازمان اصلی امنیتی و اطلاعاتی ایران بود که افرادی مانند « تیمور بختیار، حسن پاکروان، نعمت اله نصیری و ناصر مقدم،» به ترتیب ریاست آن را بر عهده داشتند و شاید با پر حادثه ترین دوران تاریخ معاصر ایران، نیز همگام بوده است. اما آیا براستی در 4 بهمن 1357 به کلی نابود شد یا اینکه با ساختاری جدید، پایه های اصلی واجا – وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی ایران – شد؟

شاید حسین فردوست، نخستین فردی بود که روایتی مبسوط از ساواک بیان کرد و در خارج از کشور هم افرادی مانند منوچهر هاشمی به این امر اهتمام ورزیدند، گرچه در پروژه های مشابه و در خلال گفتگوهایی ، بسیاری از افراد مشهور ساواک - منوچهر هاشمی و عیسی پژمان و علوی کیا - به تشریح خاطرات خود پرداخته اند و گروهی هم، همچنان مهر سکوت بر لب دارند.

البته گروهی معتقدند که مانند سیا، موساد ، ک گ ب، اینتلجنس سرویس و ... مطالعه درباره نهاد امنیتی ایران، برای توسعه مطالعات امنیتی کشور، امری لازم و ضروری است که سطح آگاهی و فهم جامعه درباره ضرورت حفظ امنیت کشور و نحوه عملکرد آن، بالاتر برود. که در جامعه مدرن قرن 21، بدون داشتن سازمانی اطلاعاتی امنیتی ، نمی توان به ادامه حیات ان کشور، امیدوار بود. روزگارانی است که نحوه شکل گیری دستگاه امنیت و ضرورت وجودی آن، در طی تاریخ دولت های جهان امروز، مطرح بوده است و هدف نخست جمع آوری اطلاعات ضروری و اعمالی پیشگیرانه یا کنترلی است كه حیات رژیم سیاسی یك كشور را با مخاطره روبرو می کند و این روزها ، مطالعات امنیتی جزو رشته های معتبر دانشگاهی است و چه بسیار کشورهایی که در کنار اداره اطلاعات و امنیت، مراکز موازی امنیتی – اطلاعاتی تشکیل داده اند و حتی گاه برای کشورها و دولت هایی، از دوران های پس از جنگ جهانی، جنگ اطلاعاتی هم در سیاست و دیپلماسی امروزه آنان مطرح شده است.

از دوران نخست وزیری منوچهر اقبال - و بعدها شریف امامی و علی امینی و علم - تا سال 357 ، در داخل و در خارج از ایران، اکثر فعالان سیاسی سعی داشتند که نهاد امنیتی کشور را خوفناک و منفور جلوه دهند و پس از انقلاب 1357 هم مخالفان حکومت فعلی، با شیوه ای مشابه ، سعی در سیاه جلوه دادن نهادهای امنیتی حکومت فعلی دارند ، اما به دور از این هیاهوهای رسانه ای و تحلیل های متفاوت و دور از سنجش میزان صحت و سقم آنها، می توان همه روایات مختلف را بررسی کرد. براستی در دنیای اطلاعات و امنیت جهان امروز، ایران در کدام مقام ایستاده است ؟

***

در تاریخ معاصر، زمان ناصرالدین شاه را آغاز تاسیس دستگاه امنیتی- اطلاعاتی ایران می دانند که به همت امیرکبیر شکل یافت و در دوران رضا شاه پهلوی هم، نظمیه را پلیس سیاسی یا دستگاه امنیتی و اهرم حافظ قدرت شناخته اند. اما در دوران رضا شاه پهلوی ، " کارهای اطلاعاتی - اطلاعات ، ضد اطلاعات و ضد جاسوسی - منحصرا در شهربانی انجام می شد و بعد از شهریور 1320 ، شهربانی و رکن 2 ارتش و تا حدی هم ژاندارمری در این ماجرا دخیل بودند. البته رکن2 با دوایر مختلف– دایره ضد جاسوسی، اطلاعات داخلی، خارجی و ... – بیشتر موثر بود و شهربانی، بیشتر به جنبه امنیت داخلی و ضد جاسوسی پرداخت و کار ضد جاسوسی و ضد اطلاعات هم به وسیله رکن 2 ارتش انجام می شد. به همین شکل، کار اطلاعاتی می شد و هر کدام از دستگاه ها، مستقلا گزارشات و اطلاعات شان را ، از خبرهای مهم تا خبرهای روز ، مستقیما به نزد شاه می برد و طبعا در شرفیابی ها هم اختلاف نظر زیاد پیدا می شد ، چون هر کدام می خواست بیشتر خودنمایی کند، این است که برای حل مشکل، تمام کارهای اطلاعات - ضد اطلاعات ، ضد جاسوسی ، اطلاعات خارجی و ...-در یک دستگاه، متمرکز شد و دفتر ویژه اطلاعات درست شد. البته گروهی معتقدند که در قلمرو و حكومت شاهنشاهی ایرانی، همچنان وظیفه حفظ امنیت به رقابتی در بین شهربانی، گارد شاهنشاهی، ژاندارمری و ركن دوم ارتش، بازرسی شاهنشاهی و دفتر ویژه اطلاعات،مبدل شد.

در امریکا هم مشاور امنیتی ریس جمهوری چنین امری را هماهنگی می کند و دفتر وِیژه در ایران هم چنین حالتی داشت که همه اطلاعات دستگاه ها را پردازش و ترکیب و تلفیق کند و به همین سبب فردوست به امریکا و انگلیس رفت و بر ان مبنا ، دفتر ویژه را تاسیس کرد. دیگر دستگاه ها خبرهای مهم را به دفتر وِیژه می دادند و اگر نکته ای فوری بود او به شاه یادداشتی می فرستاد. و البته گاه اختلاف ها را هم می نوشت که مثلا شهربانی چنین نظری دارد اما ساواک نظری مخالف آن را دارد.

در آمریکا، سازمان مرکزی اطلاعات آمریکا (سیا - CIA) به مثابه بازوی اطلاعاتی دولت آمریکا در سال 1326 تاسیس شد و برخی از مورخان بر این عقیده اند که برکناری محمد مصدق در 28 مرداد 1332 – که می خواست شاه را از قدرت خلع کند - به خاطر همکاری این سازمان بوده است و برخی دیگر از دولتمردان ایرانی – مانند اردشیر زاهدی - این امر را در آن دوران ، امری تبلیغاتی و اغراق آمیز و برای قدرت نمایی این سازمان نوپای اطلاعاتی می دانند . اما جدای از این اختلاف نظر تاریخی و سلیقه در بیان روایت ، حوادث داخلی ایران پس از شهریور 1320 و خصوصا غائله مصدق و آغاز رابطه نوین با آمریکا و احساس خطر از قدرت شوروی، حمایت از شاه و دربار و حفظ امنیت رژیم ، ضرورت وجود تشکیلاتی منسجم را دوچندان می‌ کرد و شاید محرک اصلی ساخت مربوط به سنتو است که وقتی سنتو درست شد ، در کنفرانس ضد تخریب، قرار شد که هماهنگی اطلاعاتی در بین سازمان ها شود و در ترکیه و پاکستان و عراق و ایران، سازمان های اطلاعاتی درست شود. به همین سبب برای شکل گیری ساختار ساواک از آمریکا الگو گیری شد و بنیانگذاران ساواک، سازمان سیا را الگوی طرح اولیه خود قرار داده بودند اما
ر آمریکا CIA , FBI اطلاعات داخلی و خارجی اش جداست اما در ایران یکی شد . البته گروهی بر این اعتقادند که آمریکا در شکل گیری ساختار ساواک، نقش اساسی داشته است البته بعدها کارشناسان سیا و موساد در ایران به آموزش و پرورش کارشناسان امنیتی ساواک پرداختند.

به هر حال ، هسته اصلي ساواک – مخفف :سازمان امنیت و اطلاعات کشور- در سال 1335 در فرمانداري نظامي شکل گرفت و در مرحله اول کار ، بیشتر جنبه کسب اطلاعات مورد نظر بود و جمع آوری اطلاعات و عملیات ضد اطلاعاتی و ضد جاسوسی. محسن مبصر - معاون نصیری بود در شهربانی - خود را تئوریسین می دانست اما خلاف واقع است. البته مبصر در این باره می گوید " بعد از برخورد با حزب توده و ...گفتیم که فرمانداری نظامی را ملغی کنیم. بالاخره باید کشور ، یک سازمان اطلاعات مثل آمریکا و .. داشته باشد. چون اطلاعات ارتش که اطلاعات کشور نمی شود. بنا براین تیمور بختیار از من خواست که سازمانی را بنویسم و این ها مطالعه کنند و من در ظرف 1 ماه یک سازمان اطلاعاتی نوشتم".

در مطبوعات روز چهارشنبه11 مهر اين سال، خبر تشکيل سازمان امنيت ایران انتشار يافت و شاه در نطق 15 مهر 1335 در افتتاحیه مجلس سنا، به حفظ آرامش و امنیت، اشاره داشت. روز ۱۰ بهمن ۱۳۳۵ لايحه تاسيس سازمان اطلاعات و امنيت كشور ـ ساواك ـ به تصويب مجلس سنا رسيد . و سال 1336 پس از تصویب قانون اختيارات ساواک در مجلسين سنا و شوراي ملي، سازمان اطلاعات و امنيت کشور به طور رسمی، شروع به کار کرد که سمت نخست وزیری حسین علا را منوچهر اقبال، گرفته بود. و ماده 1 ضمیمه 2 قانون تشکيل ساواک، به عنوان مهمترین نهاد امنیتی و اطلاعاتی کشور، هدف از تأسيس آن را اين گونه بيان کرده است: "براي حفظ امنيت کشور جلوگيري از هر گونه توطئه که مضر به منافع عمومي است سازماني به نام اطلاعات و امنيت کشور ـ وابسته به نخست وزيري ـ تشکيل مي شود و رئيس ساواک سمت معاونت نخست وزير را داشته و به فرمان اعلي حضرت همايون شاهنشاهي منصوب خواهد شد." محمدرضا پهلوی نیز در کتاب، پاسخ به تاریخ، هدف از تشکیل ساواک را عوامل زیر می‌داند: «مبارزه و مقابله با کمونیسم و گروه‌های مختلف چپ، پایان دادن به فعالیت‌های مخرب در داخل و خارج از ایران و کسب اطلاع از جاسوسان و خرابکاران و گزارش آن به دولت و رهبران نظامی».

در ابتدا ، برای سپردن مهار اختیار این سازمان، با 9 اداره مختلف، سخن از سرلشگر ولی قرنی – معاون ستاد ارتش و رئیس رکن 2 – بود و بعد به ناصر ذوالفقاری – معاون پارلماني نخست ‏وزيران (حسين علاء و دكتر اقبال) - مطرح بود و حتی به وی شاه می گوید و چند روزی می گذرد اما رای شاه برگشت و بعد تیمور بختیار رئیس شد و علوی کیا و پاکروان هم به عنوان 2 سرهنگ، معاونین او شدند. البته علوی کیا معتقد است که "کشورهای غربی چنین پیشنهاد انتصاب بختیار را کردند " .

در 2 دهه 40 و 50، مهم ترین گروه هایی که ساواک به بررسی و نحوه کنترل انان می پرداخت عبارت بودند از : [ الف : نیروهای چپ و حزب توده / ب: روحانیون و گروه‌های مذهبی / ج. روشنفکران و دانشجویان / د. جبهه ملی و گروه‌های ملی مانند نهضت آزادی / س. گروه های مسلح ( مانند مجاهدین خلق، چریک های فدایی و سازمان انقلابیحزب توده )]. البته گروهی از منتقدان بر این باورند که ساواک در همه شئون مردم ایران دخالت می کرد و گروهی مانند محسن مبصر بر این باورند که " سازمان امنیت ، وظیفه ای داشت که در شئون کشور نفوذ کند. حالا از لحاظ شکل نفوذش". به هر حال در کنار این تهدیدها و موارد مورد بحث در امنیت ملی کشور، فعالیت ساواک را می توان به 4 دوران، تقسیم کرد :


اول : دوران تیمور بختیار (سال 1336 تا 1340)
در این دوران ، جلوگیری از نفوذ كمونیسم به ایران و خرابكاری كمونیست‌ها و پایان دادن به فعالیتهای مخرب حزبی در داخل و خارج، جزود غدغه های اول ساواک بود. که برخی معتقدند پس از 1330 ، توده ای ها به عنوان تهدید جدی محسوب نمی شدند اما کمونیست ها چهره ای خشن و غیر انسانی را از ساواک، ترسیم کردند و گاه چنان اغراق آمیز به توصیف اعمال ساواک پرداختند که سالهای سال، چنین چیزهایی به خاطر تکرار، در نوشته های تاریخ معاصر دیده می شود.

گروهی هم از مقام های امنیتی در دفاع از سازمان متبوع شان در برابر منتقد های ملی گرای خود به این نکته اشاره دارند که " در زندان مصدق هم شکنجه هم وجود داشته است و حتی به همراهی آیت اله کاشانی، از قانون عفو خلیل طهماسبی - قاتل رزم آرا - دفاع کرد و به موجب این قانون، مورد عفو قرار گرفت و آزاد شد و قانون حفظ امنیت اجتماعی مصدق، بعدها دست مایه ساواک قرار گرفت " .

دوران تیمور بختیار با رخدادهای زیادی توامان نبود اما مسایلی که می توان درباره بختیار اشاره کرد، موفقیت فرماندار
ی نظامی در کشف سازمان نظامی حزب توده در 1333 است و یکی از بزرگترین کشف ها و مهم ترین دستاوردهای بختیار بود که مورد توجه امریکایی ها قرار گرفت . بعد دستگیری خسرو روزبه در سال 1336 – که در زمان ساواک دستگیر و بعد اعدام شد- و بعد کشف کودتای قرنی. درباره بختیار هم روایات مختلف شنیده می شود. زیرا گروهی درباره او به طور مشترک و گاه متناقض ، می گویند مانند "بختیار خصوصیات مردانگی و جوانمردی هم داشت، آدمی لوطی ، رفیق باز ، دست و دل باز و رشید و نترس و یک افسر شجاع و جسور و لایق بود . مرد خان زاده ای باگذشت، وطن پرست ، جاه طلب و برای از بین بردن دشمنش از هیچ چیز مضایقه نمی کرد. از قتل و خونریزی هم باکی نداشت. آدمی منطقی با پرستیژی قابل قبول که در جلسات بین المللی و کنفرانس های 3 جانبه با ترکیه و اسرائیل و ایران و آدم خوشش می آمد و از حضور شخصیت بختیار خوشحال می شد " و گروهی از خیانت او به شاه نام می برند که به سیا توصیه کرده است که از او حمایت کنند تا شاه را از تخت قدرت بردارد و خود جانشین شود. حسین آزموده اعتقاددارد که " تیمور بختیار تا 28 مرداد و قیام علیه مصدق و تا مدتی پس از ان، افسری خدمتگزار و شایسته بود ولی به مرور زمان، کم ظرفیت بود و دچار غرور شد. بعد از اینکه رئیس ساواک شد روز به روز هوا برش داشت . سرانجام کارش به ضدیت با مقام سلطنت و رفتن این طرف و آن طرف رسید " و " تا روزی که سر کار بود نسبت به شاه وفادار بود و به مملکت و ادم ملی گرا علاقمند بود". اما " وقتی دعوا با عراقی ها اوج گرفت، بختیار حق را به جانب عراقی ها می داد و آلت دست عراقی ها شد". و گروهی هم بر این باورند که او می خواست علیه علی امینی نخست وزیر کودتا کند و حتی برخی افراد ماجرای تظاهرات و اعتراضات دانشجویان در دوران امینی و نیز شلوغی 15 خرداد 1342 را حاصل نفوذ بختیار در امور داخلی ایران، تصور می کنند. امینی هم در مقابل، بختیار را به انجام کودتا علیه شاه محکوم کرد و به این دلیل بی مهری، بختیار که منتظر بازگشت به ایران و دعوت به خدمت بود اما به بازی گرفته نشد، سر به عصیان نهاد. و در 31 مرداد 1349 در عراق ترور شد. اطرافیان آیت الله خمینی، دیدار بختیار با ایشان را انکار نمی کنند اما در عراق، نتوانسته است که نظر آیت الله خمینی را به خود جلب کند.


دوم : دوران حسن پاکروان ( سال 1340 تا سال 1342)

در این دوران امینی به نخست وزیری ایران رسید و سکان اختیار ساواک در اختیار ژنرالی خوش نام به اسم پاکروان، سپرده شد . گرجه دوران دهه 1340 که با روابط متلاطم روس
ها با ایران آغاز شد و ظهور جبهه ملی و نهضت آزادی با آغاز دوران فعالیت کاندیداتوری کندی در ریاست جمهوری آمریکا، ماجرای انتخابات در ایران، و لغو آن توسط شاه، کابینه شریف امامی و بعدها توصیه آمریکایی ها به روی کار آمدن دولت امینی، نزاع امینی با بختیار و سپس برکناری بختیار در 1339 زمان شریف امامی ، اعتصاب معلمین، گردهمایی و قدرت نمایی جبهه ملی ، زد و خورد با دانشجویان، و بعد نشکیل کابینه اسداله علم ، اصلاحات ارضی، مخالفت ها ، دستگیری سران جبهه ملی و نهضت آزادی، دستگیری آیت آلله خمینی در 15 خرداد 1342 ترور حسنعلی منصور و... از عمده مسائل مطرح بود اما در این دوران، چهره خشنی که از ساواک بر جای مانده بود، توسط پاکروان زدوده شد و حتی با روحانیون معترضی مانند طالقانی و خمینی ، با ملاطفت برخورد و از انجام هر گونه خشونتی، پرهیز شد که به دوران ملایمت ساواک شهرت دارد. بعدها مقامات ساواک ان را دوران ارشاد و ارفاق نامیدند.

شاپور بختیار درباره او می گوید : " تیمسار پاکروان انسان دوست بود، شعور و فرهنگش بی شک از سطح متعارف بسیار بالاتر بود، چندین زبان می دانست و چون در فرانسه بزرگ شده بود، فرانسه را مثل فارسی و بل بهتر صحبت می کرد. وقتی دوگل به تهران آمده بود، پس از چند لحظه گفتگو با پاکروان به او گفته بود : شما افسر فرانسوی، در اینجا چه می کنید ؟ ... پاکروان هرچه از دستش بر می آمد برای نرم کردن روش های خشن ساواک و ایجاد نظم در کارهای آن دستگاه انجام داد. به پادشاه وفادار
ماند". و علوی کیا درباره او می گوید : " پاکروان یک محقق و یک استاد بود. افسری توپخانه اما مسلط به ادبیات فرانسه، انسانی اهل مطالعه و کتاب خوان. خبرهای مختلف سیاسی را دنبال می کرد و تمام جراید بزرگ دنیا را می خواند و کتاب ها و نشریات مختلف در مورد سیاست را می خواند. به زبان انگلیسی و فرانسه مسلط بود.در کنفرانس ها یک شخصیت ممتاز بود. برای مملکت یک پرستیژ بود و نمونه یک فرد باسواد ایرانی و همه را تحت تاثیر قرار می داد. شاه او را خوب می شناخت و چندین سال رئیس رکن 2 ارتش بود و من معاون او و بعد با هم به ساواک آمدیم ". مبصر درباره پاکروان بر این باور است که " یکی از افسرهای اطلاعاتی کم نظیر بود ، یکی از مطلع ترین و باسوادترین و با شرف ترین و انسان ترین افسران ایران و بلکه همه ایرانیان. تحصیلاتش را در فرانسه انجام داده بود، بسیار با سواد بود و چند زبان خیلی خوب می دانست. یک شخصیت قابل توجه و نادر بود ". و حسین آزموده معتقد است " پاکروان، جنبه فیلسوفانه و روشنفکر مابی شان به جنبه نظامی اش می چربید. مردی به تمام معنی فیلسوف و اهل مطالعه بود و اصلا بی خودی نظامی شده بود چون اصلا رگ خشونت نداشت. آقایی واقعا بزرگوار بود.

در 15 خرداد مرحوم پاکروان شبی نطقی کرد در رادیو و گفت که مسبب اصلی خمینی است. فردایش رفتم ساواک و
گفتم قربان این حرف از جهات سیاسی درست نبود و مطرح کردنش به مصلحت نبود و او در پاسخ گفت : تو راست می گویی و ناراحت شد.. من گفتم باید مسبب اصلی اعدام می شد نه طیب بارفروش. اما انسانی بسیار ساده و شریف و آقا و بزرگوار بود اما مناسب این کار حساس نبود." پرویز ثابتی معتقد است که " اصلا بحث اعدام خمینی مطرح نبود، چون خمینی به هر حال پس از مرگ بروجردی مطرح بود. روز 15 خرداد سخنرانی کرد و بعد دستگیر و بعدها تبعید شد. پاکروان پس از جریان 15 خرداد و بعد در مذاکرات تبعید خمینی به ترکیه بود . اما اخوند نمی شناخت و از اوضاع داخلی خبر نداشت اما ادمی خوب و بی آزار بود. ماجرا دنباله جریان باد کندی بود که وزیدنش در ایران ادامه داشت و موجب تغییراتی شد. از سال 1339 بعد امینی و علم و .. فعالیت های علیه دستگاه علنی بود اما شاه نمی خواست شدت عمل به خرج بدهد. اگر دست شاه بود 15 خرداد هم شاید چنین موضعی گرفته نمی شد. اسدالله علم داستان را جمع کرد و شاه تصور می کرد که این امر ، مسئله مورد موافقت انگلیسی ها است.

و یکی دیگر از کارشناسان ارشد ساواک می گوید " پاکروان در مسایل داخلی در جریان نبود و حتی به راحتی می شد سرش را کلاه گذاشت [ به عنوان مثال می توان به احسان نراقی ، اشاره کرد ] پاکروان زیاد مشروب می خورد و سیگار و گاهی هم با علی زهری – جزو دار و دسته مظفر بقایی و حزب زحمتکشان – تریاک می کشید" .

در این ایام در ساواک موضوع روحانیون، مطرح بود. گروهی از مورخان معتقدند که با ظهور پاکروان ، تهدید روحانیت، پایان یافت اما گروهی دیگر به ادامه برخورد با روحانیت در ایام پاکروان اشاره دارند مانند ممنوع المنبر کردن ایشان. البته نظریات متفاوتی در این باره وجود دارد که مثلا گروهی از مذهبیون و حتی روحانیت با ساواک همکاری داشتند و یا مثلا گروهی تحت نفوذ ساواک بودند و ادامه نظام شاهنشاهی را واجب می دانستند و به طور علنی در خاطرات خود از افرادی مانند آیت الله شریعمتداری نام می برند و گروهی هم مانند آیت الله خمینی که بعد از 1342 به مخالفان مشهور رژیم مبدل شد . البته افراد صاحب نام ساواک ، تعدای از افراد تند رو مذهبی را ادامه دهنده راه فدائیان اسلام و مرتبط با آیت الله کاشانی می دانند. پرویز ثابتی ، یکی از مقام های امنیتی مشهور ساواک به این موضوع اشاره دارد که " برغم نظر ساواک، اسداله علم ، موجبات آزادی سران نهضت آزادی و جبهه ملی را فراهم کرد و از نقش پاکروان در عدم مداخله جدی و برخورد شدید با آیت الله خمینی، یاد می کند که خواهان دیالوگ بود و نیز نقش پادرمیانی حسنعلی منصور در آزادی وی حائز اهمیت است. و همچنین ماجرای کمک مالی رفسنجانی به نواب صفوی و فدائیان اسلام، که تنها به زندانی شدن رفسنجانی و گرفتن تعهد از او، بسنده شد".

برخی از منتقدان می گویند که " دوران پاکروان، دوره مشعشع و طلایی ساواک بود اما ماجرای تحرک روحانیت – پس از 15 خرداد تا تبعید آیت الله خمینی - زمینه تغییر پاکروان فراهم شد که به نوعی پیشگیری شود و آدمی قوی تر مهار ساواک را به دست بگیرد زیراپاکروان یک آدم دمکرات و نرم بود و شاید به درد این کار، نمی خورد و به این جهت برکنار کردند، اواخر 43 عوض شد و وزیر اطلاعات شد و بعد به پاکستان فرستاده شد". امیر خسرو افشار می گوید " موقع تیربارانش در سن 68 سالگی در زندان قصر تهران - در اعدام انقلابی روزهای نخست به دست خلخالی در ۲۲ فروردین ۱۳۵۸ ، به اتهام خیانت و مفسد فی الارض بودن - اظهار عجز و لابه نکرده و خیلی رشید مرگ را پذیرفت". علوی کیا می گوید " پاکروان جزو کسانی بود که 100% مخالف فشار آوردن بود ، شکنجه نبود و اصلا مفهومی نداشت که به شکل قرون وسطائی فشار بیاورند. مسلما زمان پاکروان ، یکی از بهترین وقت ها بودکه به کسی هیچ فشاری نیاوردند. ممکن است که خیلی کارهایی شده باشد که حتی ما خودمان هم اطلاع نداشتیم این روی خصوصیات فردی بازجو است که ممکن است بعضی ها را تحت فشار گذاشته باشد و این فشارها را من انوقت هیچوقت نشنیدم چیزهایی به ان شکل بوده باشد. اما ولی بعد از پاکروان به مرور شروع شد. تا زمانی که پاکروان رئیس ساواک بود، ساواک به آن شکل در نظر مردم نبود".



سوم : دوران نعمت اله نصیری ( سال 1342 تا سال 1357)

در این دوران ، شاه به توسعه ساواک اهمیت داد تا قدرتی ما فوق قدرت دولت باشد، و شاید دوران جمود ساواک شروع شد که این 13 سال دوام یافت و مقارن با نخست وزیری امیر عباس هویدا بود. دورانی که به دلیل برخورد با گروه های چپ و نیروهای مسلح معترض، و همزمان با تبلیغات گسترده کنفدراسیون در خارج از کشور و همزمانی با تبعید با روحانی معترض، آیت اله خمینی در عراق، چهره ای خشن دوباره به جهانیان معرفی شد. و آن را دوران شکنجه و داغ و درفش نامیدند. اما در این دوران ساواک در سرکوب و کنترل تقریبا کامل عناصر ضد نظام سلطنتی فعالیت گسترده‌ای انجام داد و دوران اعدام های زندانیان معرفی شد که البته کارشناسان ساواک معتقدند که تنها برای گروه های تروریستی شاید کمی خشونت به کار رفته باشد اما تبلیغات و نوشته های خارج از ساواک همچنان بر " شکنجه‌گری مانند شلاق‌زدن، کتک‌زدن و..." اصرار دارند.
البته بازرگان در مصاحبه با بی بی سی می گوید که " در مورد ما شکنجه ای صورت نگرفته است". البته افرادی مانند براهنی به مخبران روزنامه نیویورک تایمز گفته است که " مرا به پنکه بسته اند و داشت می چرخید و می خواستند به من تجاوز کنند " که ثابتی در پاسخ آن خبر نگار می گوید " گفتم شما خبرنگار معقولی هستید این چنین چیزی امکان ندارد و این نوع سادیسم است و لابد یارو دوست دارد اصلا این تجاوز انجام بشود یا اول انقلاب می گفتند 1 کیلو ناخن را از منزل فلانی در آوده اند ، آخر چرا جمع کنند ؟ مگر صدف تزئینی است ؟ "

در دوران بعد از پاکروان، اداره امنیت داخلی توانست که با در اختیار داشتن افرادی مانند رادمنش و عباس شهریاری، در سالهای 1342-1340 بخشی از تشکیلات حزب توده تهران و جنوب را در اختیار بگیرد . اما برخی مورخان از گرایش روشنفکران به چپ، حکایت دارند اما به هر حال، تب و تاب کمونیستی ، جزو ایدئولوژی های غالب و تفکرهای مسلط آن زمان بوده است و بعد هم شاید مذهبیون می توانستند با این رقابت کنند.

در این دوران، با آغاز حرکت های مسلحانه، گروه های مسلح بیشترین توجه اداره امنیت داخلی را به خود جلب کردند و ساواک آنان را مخرب و تروریست نامیدند. و معتقدند که تا 80 درصد ایشان را در اوایل دهه 1350 پاکسازی کرده بودند. دغدغه اداره داخلی ساواک تنها وجود مخاطره بالقوه روحانیون افراطی و مجاهدین خلق و چریک های فدایی است که پرداختن به آن، اهمیت دارد و برای نهضت آزادی و جبهه ملی هیچ نقشی مهمی نمی گذارد. گروهی اولین موفقیت تبلیغاتی ساواک را، ترور بختیار ، نخستین رئیس ساواک، می دانند. که پرویز ثابتی با ظهور در تلویزیون در 2 دی 1349 به عنوان مقام امنیتی ، اسرار ترور بختیار را افشا کرد و به نقش شرکت های نفتی و هزینه کردن 20 میلیون دلاری اشاره نمود که همین مصاحبه موجب اعتراض آمریکا و انگلیس می شود. برخی افراد دیگر هم موفقیت ساواک، را انتشار کتابی درباره فراماسون ها می دانند که یکی از ماموران ساواک ، اسماعیل رائین، در این باره نگاشته بود. و ثابتی را ان را عملکرد اشتباه ساواک نامید

ثابتی در 15 فرودین 1350 دوباره تحت عنوان مقام امنیتی در تلویزیون ظاهر شد و به تشریح واقعه سیاهکل پرداخت. به رخ دادهای تروریستی آغاز دهه 1350 اشاره کرد که سازمان انقلابی حزب توده، حمله به بانک، طرح ربودن سفیر آمریکا، و 7-8 ماه ببعد بعد از کشف مجاهدیین خلق و فرار تقی شهرام و رضا رضایی جزو مجاهدین خلق از زندان، موضوع ترور سرهنگ هاوکینزو...را بیان داشت و وی اظهار می دارد که این گروه ها در ایران، آغازگر ترور و انفجار و برخورد مسلحانه بودند و ساواک هم برای حفظ امنیت داخلی، ناگزیر به واکنش بوده است تا هم کشور را از عملیات مخرب ایشان نجات دهد و هم معرف تفکر آنان به مردم باشند. و علنا اظهار داشت که مجاهدین خلق، از دل نهضت آزادی، متولد شده است و گروه های خرابکار ، با روس ها در ارتباط هستند، اما بعدها در سال 1356 سیا و آمریکا چندان مهر صحتی بر ادعای کارشناسان ساواک ننهاد و کسی نمی داند اشتباه ساواک بود یا عدم توجه سیاو اما به هر حال ثابتی در سفرش به امریکا اظهار داشت که دیگر 80 درصد از مجاهدین خلق از بین رفته اند. و از ارتباط انها با ک گ ب نام برد.

مشهور است که تبادل اطلاعاتی مابین CIA و ساواک وجود داشته و اکثر کارشناسان سااوک این را تایید می کنند و ثابتی در این باره می گوید " مثلا با سیا تبادل اطلاعاتی داشتیم راجع به هدفهای مشترک مانند کمونیست ها مانند ویدا حاجبی و پارسا نژاد و گروه 10 نفره سازمان انقلابی حزب توده که به کوبا رفتند آمریکایی ها به ما دادند اما راجع به ایرانیان مقیم امریکا به ما چیزی نمی گفتند و نمی دانند. همیشه در کنفرانس ها همیشه تبادل بود بین ترکیه و امریکا و ایران و حتی گاه روزانه بود اما شخصیت و هویت مستقل اطلاعاتی خودمان را داشتیم. مثلا مخبر نیویورک تایمز با شاه مصاحبه ای کرد و سپس با من گفتگو کرد و گفت " مجاهدین خلق دستگیر شده اند، انهایی که افسران امریکایی را کشته اند و شنیده ام که سیا به شما سر نخ داده اند ، که من هم در پاسخ اظهار داشتم حضرات بروند به FBI سر نخ بدهند که قتل کندی روشن شود ، به سیا چه مربوطه است که به ما سرنخ بدهد؟!".

در این دوران مسئله دانشجویان هم تحت عنوان کنفدارسیون ، برای بخش برون مرزی ساواک و اداره امنیت داخلی مطرح بود که ساواک بیشتر از کنفدراسیون به عنوان تحریک شده نام می بردند که آنان را بازیچه کشورهای خارجی توصیف می کرد که طعمه توسعه فعالیت های مسلحانه در کشورهای منطقه شده اند. حسن ماسالی هم معتقد است : " ما در ارتباط با فدائيان خلق و براي حمايت از مبارزات مسلحانه در خاورميانه فعاليت ميکرديم و در خاورميانه در ارتباط باسازمانهاي فلسطيني در لبنان و عراق و يمن جنوبي و ظفار فعاليت می کرديم " .روابط شان با ک گ ب را خود او در کتابش معترف بوده است.

در دوران نصیری، زندان اوین ساخته شد. در زمینی به وسعت ۴۳ هکتار که از دهه ۱۳۴۰ آغاز گردید و در سال ۱۳۵۰ افتتاح شد و مستقیماً توسط ساواک اداره می شد. که در ان علاوه بر برخورد شدید با زندانیان، اکثر اعدام های مخالفان رژیم در انجا صورت گرفته است. و این زندان منفور، بعد از انقلاب هم همچنان به عنوان بازداشتگاه از آن استفاده شد.

از ریاست این دوره ساواک عمدتا ، نقد مثبتی وجود ندارد. شهرت نصیری، برای بردن و اعلام وصول حکم برکناری مصدق از نخست وزیری در 25 مرداد 1332 بود که از ان تاریخ به بعد، در میان چهره های ملی گرا از او به شیوه ای منفی یاد می کردند . شاپور بختیار می گوید: نصیری، کسی که به خانه مصدق حمله کرد و 14 سال در راس ساواک باقی ماند و از نظر شعور و اخلاق، فرد پستی بود و امیر خسرو افشار می گوید : فهم و شعور زیادی نداشت. و مصطفی الموتی می گوید : ادم باهوش یا درخشانی نبود.. و هرمز قریب می گوید ": هیچی نمی دانست، سواد زیادی نداشت اما آدم خوبی بود و مصطفی الموتی معتقد است " دنبال منافع خصوصی و شخصی بودند ".

پرویز ثابتی هم معتقد است " نصیری متفکر و روشنفکر نبود اما حسن هایی داشت، اهل قمار بازی و عرق خوری و زن باره گی نبود. حسن بزرگ او این بود که پست نبود و دشمنی و دوستی اش روشن بود و از پشت به مخالفانش شمشیر نم
ی زد و ریاکاری مقدم را نداشت. و همگامی دوران او با سرکوب مخالفان مسلح ، ضرورت زمان بود و لزوم به کارگیری ان خشونت وجود داشته . اول که ما آدم نکشتیم . در دوران نصیری فعالیت های تروریستی شروع شد و در دوره پاکروان مخالفت ها علنی بود مانند جبهه ملی . اما اقدام های تروریستی در دوره نصیری بود .مساله شدت عمل روی ضرورت زمان پیش امد چون این گروه ها، تصمیم گرفتند با جنگ های چریکی به همه بگویند که قدرت حاکم قابل شکست است و ما هم در ساواک باییستی نشان می دادیم که این ها نمی توانند چنین کاری بکنند. این ها تزشان این بود که این دستگاه - با چنین ارتش و ساواکی - را می شود شکست داد و متزلزل کرد که بعد مردم راه بیفتند . نباید این توطئه خنثی می کردیم ؟... کتاب خانم پاکروان – در سازمان جلب سیاحان بود – اشاره کرده که ثابتی آدم خوبی بود اما تعجب میکنم که یکهو ادم بی رحمی شد ، پاکروان هم در پاسخ گفته این ها مقتضیات زمان است . یعنی تشخیص اش درست بود و در ان زمان نمی توانست بماند و نه علوی کیا و اگر جلوی تروریست های را نمی گرفتند تشنج مملکت را فرا می گرفت و به ایران هم فعالیت های تروریستی سرایت کرده بود تهت این بود که شدت عمل به این علت بوده و دستگاه هم شدت عمل نشان داده و نصیری سیبل شد و گرنه نصیری چیزی از اصول شکنجه نمی دانست و نصیری به این علت که در این زمان امد و ساواک و نصیری در این زمان بیشتر مورد حمله اند"

وی در ادامه می گوید " می گویند نعمت خره اما خیلی احمق نبود، فقط دربست مطیع شاه بود اما شخصی حاظر
جواب بود. انسانی بی تفاوت بود. حتی اول که ازشهربانی به ساواک امد ، وضع نوشتن و سواد نوشتاری اش خیلی بد بود. از نظر فساد مالی، مشکلاتی داشت البته وقتی که زن دوم را گرفت این گرفتاری های مالی شروع شد .فردوست و نصیری در کار عملیاتی دخالت نمی کردند و کار پشتیبانی انجام می دادند اما راجع به مبارزه با فساد با نصیری مشکل داشتم ".

"نصیری روزهای 2و 5 شنبه به حضور شاه شرفیاب می شد" تا اینکه نصیری در 16 خرداد 1357 از ریاست ساواک بر کنار شد و به سمت سفیر ایران در پاکستان، منصوب شد. که البته مقدم به محض نشستن بر کرسی ریاست ساواک، نصيري را متهم مي‌كرد كه مشي سركوبگرانه و غير عقلانی و دور از منطق داشته است و استفاده و كارآمدي ساواك را به شدت كاسته است. حتی از اين هم فراتر رفت و حتي در گفت و گويی خصوصي‌ گفت كه نصيري به خاطر سوء مديريتش در رأس ساواك بايد به جوخه اعدام سپرده شود . با پیروزی انقلاب، نصیری دادگاهی شد و در نهایت دادگاه انقلاب رای به اعدام وی داد. که فیلم هایی از دادگاهی او از تلویزیون ایران، پخش شدند. نصیری در ۲۶ بهمن ۱۳۵۷ ، در
پشت‌بام مدرسه رفاه تیرباران شد.



چهارم : دوران ناصر مقدم ( سال 1357 )

تغییر رویکرد ساواک را می توان همزمان با ریاست جمهوری کارتر دانست که دولت، فضای باز سیاسی اعلام كرد. یکی از مقام های امنیتی به آمدن گروه صلیب صلح و صلیب سرخ در زمستان 1355 اشاره دارد که به بررسی اوضاع زندانیان و رعایت مسایل حقوق بشر در ایران پرداختند و آن را سرآغاز شروع زمینه انقلاب اسلامی ایران در سال 1357 توصیف می کند. که سرآغاز تماس جبهه ملی و نهضت آزادی با آمریکا بود. به هر حال ، شاه ایران می خواست فضای باز سیاسی ایجاد کند و کم کم به سمت تعطیلی ساواک، قدم برمی داشت. تعداد زندانیان در سال 1354 ، 3700 بودند که با آمدن صلیب رخ، 700 نفر از آنان آزاد شدند.

اما در دوران نصیری، سازمان اعتماد و اعتبارش در میان مخالفان و جامعه ایرانی و جهانی به زیر سوال رفته بود و آوردن اسم ان توامان با وحشت و اضطراب بود اما هرگز فرصت بررسی واقعیت این جلوه اغراق آمیز پدید نیامد. روحانیت معتقد بود که برخی از اطرافیان آیت اله خمینی زیر شکنجه ساواک جان داده اند و به آیتا... سعیدی" و "آیتا... غفاری" اشاره می کردند البته خود منتظری در خاطراتش صریحا می گوید که این ها دروغ و خلاف وافع می گویند و به خاطر خونریزی بواسیر بوده است و از دیگر سو هم سازمان های چریکی و هواخواه فعالیت مسلحانه – مانند مجاهدین خلق و چریک های فدای خلق و کمونیست ها – هم که خود اخبار رسمی رسانه های داخلی درباره اعدامیان را ملاک می گرفتند و فعالان خارج از کشور هم به کمک رسانه های خارجی، این سازمان را شکنجه گاهی مخوف نامیدند که کارش سلاخی و داغ و درفش انسان هاست. حتی ادعاهایی گاه کذب از طرف ایرانیان خارج از کشور به رسانه های معتبر جهانی درز پیدا میکرد به عنوان مثال در سال 1350 نیوزویک به اشتباه نوشته بود که 5 میلیون نفر عضو این سازمان است اما در واقع رقمی در حدود 5300 نفر، عقلانی بود.

به طور دقیق 70 نفر اعدام شدند و 200-300 نفر خارج شدند و مابقی در ایران ماندند. یزدی و چمران با امریکایی تماس داشتند ترتیب دادند که ضد جاسوسی و اداره فنی باز گردند و امنیت داخلی کسی برگشت و اطلاعات خارجی فرازیان و کاوه بر گشتند و بعد از مساله عراق انها مرخض شدند . امریکایی ها نگران نفوذ روس ها بودند و خیلی ها هم زندان شدند. و بیکار شدند و برخی در سالهای بعد حقوق بازنشستگی را گرفتند و خانه هایشان را پس گرفتند.

بعد از سفری به آمریکا و دیدار با مقامات سیا، در روز 17 خرداد 1357 ناصر مقدم رئیس اداره دوم ستاد بزرگ ارتش ، در آستانه 57 سالگي به ریاست ساواک برگزیده شد که قرار بود علی معتضد قائم مقام ساواک به ریاست برشد شاه معتضد را چندان نمی نشاخت و فردوست هم گفته بود که او برای این کار مناست نیست و . علوی کیا در این باره می گوید : " وقتی که نصیری رفت اول قرار بود که معتضد قائم مقام بشود و تا 48 ساعت بعد هم قرار بود وی بشود اما فردوست و شاید فرح لیست ها را برده بود و به اعلیحضرت گفته بود که مقدم را بگذارند و مقدم شد رئیس ساواک" . به هر حال فرح و فردوست هم در تفکر شاه تاثیر داشتند که دست به این انتخاب بزند.

موقعی که فردوست شد رئیس بازرسی شاهنشاهی و دفتر وِیژه ، از شاه می پرسند که شخصی بشود رئیس مانند ثابتی یا نظامی مانند مقدم ، شاه هم می گوید نظامی بشود و معینیان بعدها این روایت را تعریف کرد. اگرچه مقدم در ابتدا سعی داشت که توجه مخالفان رژیم را جلب کند تا در توصیف سازمان ساواک تجدید نظر کنند اما سینما رکس آبادان در ساعت ۲۱:۴۵ شب ۲۸ مرداد ۱۳۵۷ و در حین نمایش فیلم گوزن‌ها – ساخته مسعود کیمیایی - دچار آتش‌سوزی شد و ۳۳۷ نفر از کسانی که به تماشای فیلم گوزن‌ها در آخرین سانس به سینما رفته بودند، زنده در آتش سوختند. در حدود شب بیست و هشتم مرداد، در آتش سوختند. هرچه حکومت سعی کرد که درتب و هیجانات انقلاب ، بگوید که این کار به وسیله انقلابیون و هواداران متعصب صورت گرفته است و حتی یکی از مقام های امنیتی می گوید که " می دانستیم آیت الله جمی، کارگردان این کار بود نه ساواک" ، اما مخالفان مسئولیت این واقعه را به گردن ساواک انداختند و آن را یک حرکت انحرافی برای بدنام ساختن انقلابیون نام بردند و آیت‌الله خمینی صراحتا شاه را عامل این فاجعه دانسته و آنرا شاهکار شاه خواند. و طبعا اظهارات آیت‌الله خمینی در اندک زمانی مقبولیت عام یافت. شاپور بختیار نوشت " در سینما رکس آبادان، این آتش سوزی فاجعه ای ملی بود. از طرف کمونیست ها و ملاها فریاد بلند شد که این جنایت به دست ساواک صورت گرفته است...اما آتش سوزی بدون شک عامدا ایجاد شده بود و عاملا ان هم روحانیت بودند." و احمد مدنی هم در این باره گفت : " کلا خیلی از خراب کاری هایی که قبل از انقلاب انجام می گرفت، آتش زدن ها و خیلی چیزها به وسیله نظام حاکم نبود، منطق هم اجازه نمی داد که این کار انجام بشود. مثل سینما رکس آبادان، مسجد جامع کرمان، آتش زدن بانک و ... موقعی که پس از انقلاب خوزستان رفتم و استاندار شدم، دقیقا فهمیدم که سینما رکس، کار نظام حاکم نبود و کار عوامل افراطی بود که در لوای انقلاب اما هرج و مرج طلب خطرناک ، ماسک انقلابی زده بودند. کیاوش – بعدها وکیل اهواز در مجلس – و جمی - در بهبهان - دستورات بهشتی و ...این ها در تنظیم این برنامه شرکت داشتند".

درباره مقدم ، اظهار نظرهای گوناگونی شده است که اکثریت مقدم را متهم می کنند که با انقلابیون، همکاری کرده است . حتی شاپور بختیار می گوید : من اطلاع داشتم که مقدم با بازرگان و سنجابی هم ملاقات کرده است...گفت : اعلیحضرت به من دستور دادند که درباره مسائل ایران با شما و بازرگان و سنجابی صحبت کنم...نقش مقدم در این میان، بسیار مهم است . در اواخر ان هفته سرنوشت ساز، مقدم آشکارا به سمت بازرگان – که به او قول داده بود در سمت ریاست ساواک ابقایش خواهد کرد – تمایل شده بود.. حسین آزموده درباره مقدم می گوید ": مقدم سالها افسر خود بنده بود و با من کار م یکرد و افسر شایسته ای بود و... تا روزی که در دستگاه ما بود از نظر من افسری ممتاز بود و فردوست او را خواست و من مخالفت کردم و عاقبت شاه فرمودند برود نزد فردوست.. اما دیگر مقدم تغییر حالت و صفت داد...افتاده بود در دامن طالقانی و هیچوقت خیال نمی کرد که اعدام بشود... در روزهای شورش افراد ساواک و جوان هایی که کارمند بودند، با یک احساسات عالی می خواستند که کاری بکنند، مقدم جلوگیری میکرد...و کارمندان رفتند پیش او که مگر طرح نداریم برای این روزها، پس چرا اجرا نمی شود ؟ اما تعلل کرد و فردا و پس فردا و لحظه لحظه هم دامنه آتش وسیع تر شد تا رسید به اینجا...ان جربزه و قابلیت را نداشت که اقدامی بکند و از طرفی هم خواست خودش را نجات بدهد

مقدم چنین تصور داشت و تجزیه و تحلیل کرده بود که استنباط اش این بوده که خارجی ها سقوط شاه را می خواهند و روحیه شاه خراب است و شاه نمی تواند تصمیم بگیرد و ... خوب این رفت در تشکیلات فردوست و سرانجام رفت با طالقانی ساخت و پاخت کرد که جانش محفوظ باشد، غافل از اینکه خمینی امد – که واقعا به نظرم خمینی مرد بزرگی است – همه شان را گرفت و یکی بعد از دیگری تیرباران کرد، روی چه اصل ؟ خوب خمینی گفت این که به ولینعمت خودش خیانت کرده به من چه خواهد کرد !؟ حساب غلط کردند، و حسابشان این بود که دستگاه سلطنت برچیده شده و برای آینده فکری بکنیم و برویم در دامن آخوندها... مقدم تصور نمي‌كرد پس از انقلاب آسيبي متوجه او شود و حتي اميدوار بود دولت بازرگان در شغل و سمت ریاست ساواک، او را ابقا کند. به همین دلیل از كشور خارج نشد اما در بامداد ۲۲ فروردین 1358به همراه سرلشكر حسن پاكروان دومين رئيس ساواك ، به جوخه‌ي اعدام سپرده شد.

مقدم هم پس از پيروزي انقلاب مقدم زندگي مخفيانه را پيش گرفت ولي خيلي زود توسط مأموران دادستاني انقلاب دستگير و تحويل دادگاه انقلاب اسلامي شد و علي رغم کوششهايي که براي جلوگيري از محاکمه وي به عمل آمد دادگاه وي را مفسد في الارض شناخت و به اتفاق آراء او را به اعدام محکوم کرد. حکم اعدام بامداد 22 فروردين 1358 به اجرا درآمد. علوی کیا هم درباره او می گوید : مقدم روی هم رفته آدم قوی و مصممی نبود که بتواند تصمیم بگیرد ...از قوانین حقوقی اطلاع داشت، حقوق خوانده بود و سالها در دادرسی ارتش بود و کار اطلاعاتی را در اداره دوم و در ساواک یاد گرفته بود...آدم خیلی باهوشی نبود...روی هم رفته آدم خیلی ضعیفی بود و بنا به همین ضعفش، در روزهای اخر احساس کرد که اوضاع خیلی بدتر از تصور اوست...این است که اگر به اخوندها نزدیک شده باشد، برای حفظ خودش بود...به سوی انها رفت و بعد مسئولان هم که اسرارشان زیر دست این و ساواک بود و هم، او را هم نگذاشتند که زنده بماند و کشتند".

بنا به توصیه و صلاحدید مقدم در 7 دی 1357 در کاخ نیاوران، شاه به شاپور بختیار دستور تشکیل آخرین کابینه شاهنشاهی را داد. و در کمتر از 1 ماه بعد ، که شاه هم از ایران رفته بود، در روز 4 بهمن 1357 شاپور بختیار – نخست وزیر وقت – لایجه انحلال ساواک را به مجلس شورای ملی برد البته شاپور بختیار درباره انحلال ساواک می گوید : " یکی از اولین اقدامات دولت من انحلال این دستگاه بود.ساواک به کمک آمریکائی ها و متاسفانه به دست یکی از خویشان من، تیمور بختیار، سازمان یافت که خود ریاست آن را تا سال 1961 بر عهده داشت و 6 سال پس از این تاریخ، به دست یکی از مزدوران همین ساواک به قتل رسید. به هر تقدیر من این رضایت خاطر را دارم که این تشکیلات منفور به دست بختیار دیگری منحل شد ... گاهی در ذهنم جلسه مجلس را – که یک بار دیگر با اکثریت قاطع به من رای داده بود، مرور کردم. نمی توانستم به ابتذال این جمع باور کنم که همگی 1 شبه دمکرات و ناسیونالیست شده اند و با اینکه کرسی وکالتشان را مدیون ساوک بودند به من می گفتند : اگر بدانید ساواک چه بلاهایی بر سر مملکت آورده است، وحشتناک است!. آنگاه برای رای دادن به انحلال ساواک که خود ماموران وفاداش بودند و نانشان را داده بود، سر و دست می شکستند..." .

گرچه گروهی بر این باورند که با اوج گیری ناآرامیهای قبل از انقلاب در ایران، شاه دستور انحلال ساواک را داد و رئیس پیشین ساواک تیمسار نصیری که در آن زمان سفیر ایران در پاکستان بود به ایران فراخوانده شد و به زندان افتاد، که این اقدامات نتیجه‌ای در بر نداشت. و بعد مقدم به بختیار گفته است که لایحه انحلال ساواک را به مجلس ببرد، زیرا مقدم در پشت پرده با انقلابیون به توافق رسیده بود و حتی زمینه ورود آیت اله خمینی به ایران و تضمین سلامت وی را انجام داده بود.

شاه در 26 دی 1357 از ایران خارج شد و روز 4 بهمن 1357 ساواک منحل اعلام شد. از ان تاریخ به بعد تحلیل های متفاوتی از موافقان و مخالفان درباره ساواک انتشار یافته است. گروهی ضعف ساواک در این اواخر را در نبود نیروی زبده می دانند. برخی از کارشناسان ساواک بر این باورند که در ابتدای تشکیل ساواک " یک سری افراد تحصیلکرده و برجسته و باهوش و ناسیونالیست برای خدمت در این سازمان ، انتخاب می شدند اما بعدها از سطح هوش و دانش و فهم این افراد در دورا نصیری کاسته شد و کمتر به متخصص توجه می شد و تحصیلکرده ها و متخصص ها هم در ساواک دیگر یواش یواش نماندند ، برای اینکه می دیدند که انجا فقط حقوق زیاد است وگرنه محل ترقی این نیست که مثلا وزیر بشود....... عالیخانی و بعد هم تاجبخش رفت و نمی شد جلوی ترقی و آینده انها را گرفت".

اما مشکل شاه، وجود ساواک نبود و شاید به توصیه کارشناسان زبده امنیتی هم توجهی نمی کرد. مثلا پرویز ثابتی برای شاه سال 1355 گزارشی نوشت که شاه آن را سیاه و منفی می دانست و بعدها برای کنترل انقلاب دوباره ثابتی پیشنهاد داد تا 1500 نفر از مخالفان را به زندان بیاندازند و در برابر آمریکا هم ضعفی نشان ندهند و تا دیر نشده جلوی مخالفان و موج عصیان را گرفت که فردا پشیمانی حاصل نشود. اما شاید در آن دوران، دیگر حرفهای ثابتی ، راه به جایی نداشت هرچند که آخرین تیر ترکش بود و ثابتی از 1342 در گزارش هایش می نوشت که نارضایتی را از سرچشمه ببندد، و بعد می خواست ، و بعدها در 1353 تکرار کرد با آزادی بیان به هواداران سلطنت موافقت شود اما نشد و روی گزارش ثابتی، فقط، نوشته شد: « به شرفعرض همایونی اعلیحضرت رسید!.» و ثابتی اظهار کرد که " اعلیحضرت، سگ را گشوده و سنگ را بسته ! محمدرضا شاه در شرایط جنگ سرد، داشتن روابط استراتژیک با غرب به ویژه آمریکا و انگلستان را استراتژی سیاست خارجی خود در جهت منافع ملی تشخیص داده بود و به محض اینکه سیاست او در زمینه نفت با منافع آنان برخورد پیدا کرد و انها به بهانه رعایت حقوق بشر او را تحت فشار قرار دادند و او برای احتراز از درگیری، شروع به دادن امتیازات نمود و قدم به قدم عقب نشینی کرد تا اینکه نهایتا کنترل اوضاع را از دست داد و منجر به وقوع فاجعه ای برای کشور شد "

در این باره حاجعلی کیا معتقد است " شاه نمی خواست کسی از خودش بافهم و شعورتر باشد و کارش جلو برود. این دیگر خصلت پادشاهان است " و شریف امامی می گوید : " شاه می فرمود که من به هیچکس ، به طور مطلق اعتماد نمی کنم و باید کارها همه به خودم گفته شود. ایشان سی و چند سال سلطنت کردند و تجربهممتد پیدا کردند و افراد را می شناختند و به کارها اشنا شده بودند ولی تردیدی نیست که در خیلی از مسائل نمی توانستند صاحب نظر باشد ولی کار به جایی رسید که دیگر هیچکس را قبول نداشت و نظر خودش را صائب ترین نظر می دانست. در این اواخر اصلا مشورت نمی کرد ، گاهی هم ناراحت می شد و نمی پذیرفت".

گروهی هم انگشت اتهام را به سوی حسین فردوست دراز می کنند. یکی از کارشناسان امنیتی معتقد است که فردوست از شاه نا امید شده بود و یکی از پرسنل خود – مقدم – را با توصیه کردن به شاه، بر کرسی ساواک نشانید و مشخص نیست که از دور ورود آیت اله خمینی را هدایت کرد یا خیر و بعد سازمان امنیت را بدون فروپاشی در اختیار حکومت جدید گذاشت و گروهی معتقدند که شاه هم از او خواسته بود که انتقال قدرت صورت می گیرد او سازمان امنیت را مانند یک امانت در اختیار دولت مردان جدید قرار دهد.اما گروه اکثری هم می گویند شاه نمی خواسته چنین شود و حتی بعدها به برخی ارتشیان امید داشت که کاری بکنند و ساختار درونی ساواک تقریبا دست نخورده باقی ماند و کارشناسان اداری ان هم اکثرا دوباره به کار دعوت شدند . که البته علوی کیا می گوید : این اواخر همه ساواک کامپیوتری شده بود و اگر واقعا یک ذره عقل می داشتند تمام این میکروفیلم ها را از بین برده باشند. همان روزی که می دیدند که می آیند از بین نبردند و تمام مانده تمام اطلاعات میکروفیلمش...و ابراهیم یزدی هم می گوید : " من به چند نفر از ژنرال ها و مقام های بزرگ ساواک با اطلاع آقای خمینی ، امان نامه دادم که بیایند و سیستم جدید را به ما نشان دهند. البته مشکلاتی داشتیم و هر کدام از آقایان شرکت کننده در انقلاب هم آمده بودند و دنبال پرونده خود می گشتند که با دخالت آقای خمینی، برطرف شد "

در روزهای آخر داستان انقلاب ، فردوست در کلوب ایران ، بریج بازی می کرد ، به دوستانش می گوید : " شاه که گذاشته رفته و من هم به ارتشی ها فردا می خواهم بگویم که ارتش به سمت بازرگان برود تا ارتش از بین نرود و شاید بعدها بتوان کاری کرد" ، بعد از کنفرانس گوادلوپ قرار شد که این انتقال صورت بگیرد. انگلیسی ها هم از فردوست خواسته اند چنین توصیه ای بکند. البته درباره فردوست هم تحلیل های متفاوتی انتشار یافته است : هرمز قریب می گوید : فردوست این سالهای آخر، میهمانی ها نمی آمد یعنی یکشنبه ها، و جمعه ها هم... خیلی کم می آمد و گاهی هم نمی آمد ..می گفت : کار دارم! وقت شرفیابی نداشت و همین صندوق های دروغ را می فرستاد و ممکن بود که گاهی تلفنی بزند". یکی دیگر از افراد ساواک می گوید " فردوست دیگر شرفیاب نمی شد مسخ شده بود و اصلا توقع بی جا بود که وی ناجی ایران باشد". پرویز خسروانی معتقد است : "فردوست عقده داشت. دیگر مدتهای مدید بود که تماس او با کاخ قطع شده بود و فقط صندوق - مطالب و گزارش - می رفت بالا و می آمد". و علوی کیا می گوید "فردوست یک معما بود ، کسی هیچ وقت در بیرون در جایی خودش را نشان نمی داد. و دفترش هم می رفتی تمام پرده ها کشیده شده بود و سیاه سیاه بود و آدم هیچی نمی دید. همیشه روز چراغ روشن بود و تمام دستوراتش را با مداد می نوشت که بشود پاکش کرد. نمی توانم بگویم خیلی باهوش اما یک آدم کاملا بی طرف و بی غرض و نظر و منصف و 100% مورد اطمینان شاه بود. خیلی ها در دفتر وِیژه بودند و مشاغل حساس به انها دادند مثل مقدم ، جعفری ، صمدیان پور ، افشاری ، فیروزمند و ... خیلی دوست صمیمی و نزدیک فردوست بودند". فردوست پر و بال داده بود و شاه معتقد بود که فردوست انسان های خوبی تربیت کرده است . اما ارتشبد جم، نظری متفاوت دارد " من فردوست را خیلی از نزدیک و سالهای سال به عنوان دوست نزدیک می شناختم و او را بسیار مرد شایسته و لایقی و صدیق و درستکار می دانم و نمی توانم قبول کنم که خیانتی کرده باشد، خیانت به کی ؟ اولا وظیفه شان نسبت به ملت ایران بوده و بعد که شاه گذاشته از ایران رفته، اگر ایشان تشخیص داده باشند که برای صلاح مملکت، حفظ مملکت، لازم است که با رژیم جدید همکاری بکنند، من این را خیانت نمی دانم حتی بفرض هم اگر این کار را کرده باشد.

فریبرز رئیس دانا می گوید " اصلا خیلی از ساواکی ها ما را نمی شناختند، ادعا می کردند که چنین اند و چنان، اما آنها را می شناختیم " و یکی از کارشناسان مشهور ساواک و مقام های امنیتی معتقد است که " ساواک بر همه چیز مسلط بود حتی روحانیون و ساواک در روحانیت نفوذ داشت و از دیگر سو روحانیت نظر دارند که توانسته اند ساواک را بازی بدهند و به رابطه آیت الله بهشتی در آلمان اشاره دارند که همکار و دوست سرتیپ اصغر دادستان – نماینده ساواک – بوده است و ساواک تصور می کرد که آیت اله فلسفی در تهران، همه کاره روحانیت است اما ناگهان در 6 ماه اخر فهمیدند که بهشتی، کارگردان اصلی صحنه است" و اما گروهی دیگر از کارشناسان امنیت داخلی می گویند که " شاه تصور می کند که زیر منگنه لندن و واشنگتن و سیاست آشکار و پنهانشان، گذاشته شده و باید به مخالفان باج بدهد. روحانیت را در 48 ساعت می توان جمع کرد، اما اعلیحضرت نمی خواهد " .

یکی از کارشناسان امنیتی هم بر این باور است که " نیروهای ساواک، انسان هایی معتقد و وطن پرست بودند اما دیگر کاری از دستشان ساخته نبود. من تا روز آخر که ریختند داخل سازمان، کار می کردم و حتی وقتی جوانکی مسلح وارد اتاق کار من شد، هاژ و واژ چای داغ روی میزم را می نگریست و متوجه اختفای من نشد. وقتی شاه ، بزرگ ارتش داران رفته و مقدم به سوی انقلابیون متمایل شده ، من کارمند چه می توانستم بکنم ؟ ...برخی از ما اعدام شدند و برخی از ما هم دوران بازرگان دوباره دعوت به کار شدیم. اما دیگر ساواک بی حیثیت شده بود. ما حتی دی اقیانوس هند هم نفوذ امنیتی داشتیم و در حوزه خلیج فارس و آرشیو ما سالم ماند و آن گنجینه حاصل زحمت هزاران همکار من است که کسی نمی داند زنده اند یا مرده " .

هنوز هم حکایت ساواک، ناآشنا باقی مانده است و شاید کسی نباد بداند که سرنوشت و سود و زیان سازمان امنیت ایران چه بود و چه استعدادها و شخصیت هایی در آن نقش داشتند و برای تاریخ معاصر ایران، چه چیزی را رقم زد ؟ آیا با هر تغییری در کشور، باید نهاد امنیتی را به کلی منحل و نابود کرد ؟ یا در حفظ آن کوشید و برای بقای کشور، ضروری دانست ؟ براستی ساواک بخشی از هویت سیاسی و تاریخ معاصر ایران، نیست ؟ و عملکرد 20 ساله آن در سرنوشت کشور، تاثیری نداشت ؟


برگرفته از سایت گویانیوز

در نوشتن این مطلب از مجموعه مطالب زیر استفاده شده است:

۱. مجموعه گفتگوهای تاریخ شفاهی دانشگاه هاروارد / Iranian Oral History Project, Center for Middle Eastern Studies, Harvard / با افرادی مانند حسن علوی کیا، عیسی پژمان، منوچهر هاشمی ، مصطفی الموتی ، حاجعلی کیا، همایونی، محسن مبصر ، فریدون جم، شاپور بختیار ( به انضمام خاطرات او در یکرنگی)، هرمز قریب، امیر خسرو افشار، پرویز خسروانی و حسین آزموده.

۲. گفتگوهای نگارنده با : علی اکبر فرازیان، اردشیر زاهدی، جمشید امانی، منوچهر هاشمی، عیسی پژمان، داریوش همایون، رضا پهلوی، پرویز ثابتی، امین فروغی، یحیی صادق وزیری، حسن ماسالی، ابراهیم یزدی. فریبرز رئیس دانا، علی کشتگر، احمد سلامتیان، ابوالحسن بنی صدر، احمد مدنی.

۱۳۹۰ مهر ۳, یکشنبه

احمدی نژاد در نیویورک: ورشکستگی رژیم و غیبت سبزها - حسن داعی


امسال برای هفتمین بار احمدی نژاد به نیویورک آمد تا ضمن سوء استفاده از تریبون سازمان ملل و فضای رسانه ای در آمریکا یک تیر و چند نشان بزند: با مشکوک خواندن واقعه تروریستی یازدهم سپتامبر، درمیان واپسگرایان خاورمیانه یارگیری کند و بطور همزمان، با گرفتن ژست میانه روی و گشایش به سوی آمریکا، فشار بین المللی از روی رژیم منزوی و ورشکسته ولی فقیه را کاهش دهد. در عین حال، با بهره گیری از آزادی دو گروگان آمریکائی در صدد بود تا موقعیت جناح درهم شکسته خود در ساختار حکومتی را بهبود بخشد.


امسال نیز مانند هر سال، در روز سخنرانی احمدی نژاد، هزاران نفر از هموطنان، با گرایشات سیاسی مختلف از ایالت های دور و نزدیک یا از کانادا رنج سفر بر خود هموار کردند تا با حضور خویش در برابر سازمان ملل و اعتراض به دست پرورده ولی فقیه، زنده بودن جنبش مردمی علیه این رژیم ستمکار را به نمایش گذارند.


اما سفر امسال احمدی نژاد و تظاهرات اعتراضی هموطنان، دو تفاوت عمده با سالهای قبل بخصوص دو سال پیش داشت: وضعیت اسفناک رژیم ایران و غیبت سبزهای اصلاح طلب در نیویورک.

بی اعتنائی سران کشورها به احمدی نژاد و عدم موفقیت وی برای ملاقات با روسای دیگر کشورها و همچنین بی اعتنائی عمومی به پیشنهادات وی برای از سرگیری مذاکرات هسته ای و آشتی با آمریکا، آئینه تمام نمای یک رژیم بی آینده است که بوی الرحمان آن تا نیویورک نیز آمده است. رژیمی که زیر شدیدترین تحریم های بین المللی، با ورشکستگی اقتصادی دست و پنجه نرم میکند، جنگ جناحهای رقیب آنرا فلج کرده است و جنبش مردمی نیز در کمین نشسته تا از اولین فرصت برای درهم شکستن نظام جمهوری اسلامی بهره گیرد. بهار عربی و سقوط احتمالی بشار اسد را به این لیست اضافه کنیم تا درک بهتری از موقعیت رقت بار ولی فقیه و نماینده اش در نیویورک داشته باشیم.

با اینحال، اگرچه رژیم ایران ضعیف تر و آسیب پذیرتر گردیده و نقض گسترده حقوق بشر نیز بطور بی سابقه ای افزایش یافته و زندانهای رژیم انباشته از مبارزان آزادی است اما در نیویورک، از آندسته از "سبز" ها که دو سال پیش برای بدست گیری رهبری جنبش و حذف رقیبان سر از پا نمی شناختند، هیچ نشانی نبود.

نه در مقابل سازمان ملل اعتصاب غذائی برگزار شد و نه "اتحاد برای ایران" یا "رأی من کجاست" حضور یافتند. شوربختانه، هزاران نفر از جوانان ایرانی-آمریکائی نیز که زیر بیرق این گروهها دو سال پیش خیابان مقابل سازمان ملل را پر کرده بودند، امسال از دور خارج شده و انگیزه ای برای حضور مجدد نداشتند.

بنظر میرسد که فعالیت های گسترده دو سال پیش این رهبران سبز، بیش از هرچیز دو هدف عمده داشت، یکی آنکه با کنترل رهبری جنبش در خارج از کشور، از مسلط شدن گفتمان تغییر رژیم و در نتیجه مطرح شدن دیگر گرایشات سیاسی جلوگیری کنند و دیگر آنکه در صورت عقب نشینی ولی فقیه، همه این رهبران، با اولین هواپیما به تهران بازگشته و ضمن ارائه کارنامه سیاسی خود در خارج از کشور، سهم خویش از قدرت را هرچه سریعتر مطالبه نمایند. شوربختانه، اولین نتیجه این نگرش بخیلانه و فرصت طلبانه، ضربه زدن به کل جنبش در داخل کشور و یأس و سرخوردگی هزاران نفر از جوانان ایرانی در آمریکاست که به این رهبران خیالی دلخوش کرده بودند.

اما حضور هزاران ایرانی شرافتمند در نیویورک نشان داد که جنبش مردمی در ایران با انتخابات ریاست جمهوری دو سال پیش شروع نشده است و طی سی سال گذشته، دو نسل از ایرانیان، چه در داخل و چه در خارج از کشور، پرچم مقاومت در برابر این رژیم واپسگرا را برافراشته نگاه داشته اند.



برگرفته از سایت پارس دیلی نیوز

۱۳۹۰ مهر ۱, جمعه

در چه زماني بود که...؟؟؟؟؟؟

در چه زماني امراض تيفوس،سل،تراخم،مالاريا،سالک و سفليس و.....ريشه کن شد؟

در چه زماني که شهرباني توسط اطريشيها ،ژاندار مري توسط سوئدي ها ارتش توسط روسها و انگليسها گمرک توسط بلژيکيها اداره ميشد خلع يد شد وتماماً بدست ايراني ها سپرده شد؟

در چه زماني مدارس ما از مکتبخانه به مدارسي مدرن با استاندارد هاي بين المللي مبدل شد م هم چنين دانشگاه تهران و دانشگاههاي متعددي در تهران ومراکز استانها و همچنين موسسات عالي و تکنولوژي در ايران دائرشد؟

در چه زماني ايران صاحب ارتشي مدرن با افسراني تحصيل کرده شامل پيشرفته ترين نيروهاي زميني،هوائي،دريايي و همچنين دادگستري با افراد تحصيل کرده و وزارتخانه هاي نيرو،کشاورزي،آموزش وپرورش،دارايي،اقتصاد،بازرگاني و آموزش عالي و .....وزارتخانه هاي بهداشت و امور اجتماعي به سبک کشور هاي پيشرفته گرديد؟

در چه زماني راه آهن سراسري،جاده هاي اسفالته،سدهاي مانند سد دز و سد ارس و سد مياندوآب و سد بوکان وسد سفيد رود و شبکه هاي ابياري بوسعت صدها هزار هکتار در سراسر ايران احداث گرديد؟

در چه زماني زنان ايران يعني نيمي از نيروي قابل توانستند حق راي داشته باشند و در مشاغلي مانند قضاوت، وزارت،مديران کل و نمايندگي در مجلس شورايملي و مجلس سنا و تمامي مشاغلي که زماني منحصر بمردان بود دست يابند؟

در چه زماني بود که ارزش پول ايران برابر با پول کشور سوئدو و حد اکثر هفت تومان پنج ريال در مقابل دلار آمريکا حد اکثر دوازده تومان در مقابل پاند انگيس بود و هم چنين هر ايراني ميتوانست ريال را در تمام دنيا خرج کرد؟

در چه زماني بود که براي مسافرت به اکثر کشور هاي دنيا ملت ايران احتياج بويزا نداشت و در تمام دنيا مورد احترام شايسته بود؟

در چه زماني بود که تمامي کشور هاي پيشرفته دنيا براي ساخت نيروگاههاي اتمي در ايران با هم رقابت ميکردند و هيچ کشوري مخالف ايجاد انرژي اتمي در ايران نبود باين معني که تمام کشور ها به حکومت ايران اعتماد داشتند؟

در چه زماني بود که فراورده هاي صنعتي ايران به تمام کشور هاي همسايه حتي روسيه صادر ميشد مانند اتومبيل،يخچال،کولر،ماشين لباسشوئي و ظرفشوئي و کفش بطور نمونه کفش ملي براي ارتش روسيه و لباس هاي تريکو و جوراب؟

در چه زماني بود که ورزشکاران ايراني در ميدان هاي جام جهاني در اکثر رشته ها شرکت کرده و صاحبان مدال طلا بودند؟

در چه زماني بود که پيشرفت ايران را با حمايت از يک ملاي عقب افتاده متوقف کردند و مردم ايران را آواره غربت نمودند چون زنگ خطري بود براي اقتصاد کشورهاي ديگر و ترس از در بر گيرنده بازار خاور ميانه براي هميشه؟