خودکشی رفتاری است که به طبقهی اجتماعی خاصی تعلق ندارد اما آنچه که تصمیم به پایان بخشیدن به حیات در میان روشنفکران، هنرمندان و طبقهی نخبه جامعه را با اهمیت میکند، تاثیر فقدان آنان در سطح گسترده تری از جامعه است.
هر خودکشی شامل موئلفهها و دلایل عمومی و خصوصی است. به عبارت دیگر هر خود ویرانی در بطن خود یک علت ویژه نیز دارد که مختصهمان عمل است. به همین دلیل این اقدام مشابه در مورد افراد مختلف، قضاوتهای متفاوتی را در پی دارد.
هدایت؛ خودکشی یک بوف کور
خودکشی نویسندگان و روشنفکران ایرانی با نام صادق هدایت گره خورده است. حتی شاید بتوان صادق هدایت را نماد سرخوردگی و احساس بیهودگی روشنفکران و دگراندیشان ایرانی دانست. اما گرچه شاید بتوان به جرات گفت هدایت شاخصترین چهرهی تاریخ معاصر است که آگاهانه به زندگی خود پایان داده، اما در یک قرن اخیر این حادثه بارها تکرار شده است.
صادق هدایت حداقل دوبار دست به خودکشی زده است. بار اول خود را در رودخانه مارن در فرانسه میاندازد اما نجات مییابد. وی در نامهای به برادرش محمود مینویسد: «یک دیوانگی کردم به خیر گذشت.»
هدایت که در رمان درخشان بوف کور از "زخمهایی در زندگی" سخن گفته بود که "که مثل خوره روح را آهسته و در انزوا میخورد و میتراشد" انگار این رنجها رهایش نکرد و سر انجام تن به "دیوانگی" دیگری داد.
بشنوید: از غریزه بقا تا میل به خودکشی • گفتوگو با رضا کاظمزاده
صادق هدایت در آخرین سفرش به پاریس امید زیادی داشت تا از فضای خفه کننده ایران دور شود و مابقی عمر، زندگی مستقلی داشته باشد و سربار کسی نشود. اما سیر حوادث آنگونه که میخواست پیش نرفت و در نهایت مرگ در پاریس را به بازگشت به ایران ترجیح داد.
سرخوردگیهای یک نسل فراموش شده
منصور خاکسار، شاعر، نویسنده و مبارز سیاسی در ۱۸ مارس ۲۰۱۰، در سن ۷۱ سالگی در شهر لوس انجلس آمریکا به زندگی خود پایان داد. چرا کسی پس از دهها سال مبارزه و مقاومت در برابر زندان و شکنجه، در آغاز دههی هشتم زندگیاش به مرگی خودخواسته تن میدهد؟
مسعود نقره کار از دوستان آقای خاکسار در این باره میگوید: «سالیانی ست که شرایط اجتماعی، برخی بیماریهای روانی و نوع نگاه به آنچه که "ارزش" خوانده شدهاند، تعریف کنندهی خودکشی هستند، رخدادی که هرساله بیش از یک میلیون قربانی میگیرد، یعنی در هر ۴۰ ثانیه یک قربانی و حالا "کاکا منصور"مان هم یکی از آن بیش از یک میلیون نفرشده است.»
نقره کار از «شرم شرقی و شرم و حجب و حیایی کهگاه سر از درونگرایی در میآورند» میگوید. وی میافزاید: «منصور اینگونه بود و این آغاز ویرانی در این روزگار قحبه است. سنگ صبور همه بود اما سنگ صبوری نداشت، غرور غریبی داشت این مرد، شانهاش آرام بخش همه بود اما انگاری شانهای نمییافت تا سر بر آن بگذارد و خود را آرام کند، آن هم در تبعید و آوارگی که خورهی زندگیاش شده بودند.»
آنچه که تبعیدیان و از میهن گریختگان را آزار میدهد، تنهایی و ناامیدی از بازگشت به شهر و خیابانهایی است که بخشی از زندگی آنان را تشکیل میدهد. برای آنان که در میانهسالی کشورشان را ترک کردهاند، تضادها و ناامیدیها افزونتر است. نه در خانه مکان و قراری دارند و نه در غربت ریشه و دوامی.
منصور خاکسار تنها نمونه از این دست نیست. دکتر حسن هنرمندی شاعر و مترجم ایرانی که پس از انقلاب ۱۳۵۷ به فرانسه مهاجرت کرد و ۲۶ شهریور ۱۳۸۱ در شهر پاریس، در حالی که ۷۸ سال داشت، خودکشی کرد. پیشتر اسلام کاظمیه نویسنده و فعال سیاسی در سن ۶۷ سالگی به زندگی خود پایان داده بود.
خودکشی در خانهی پدری
در میان هنرمندان و چهرههای سرشناسی که در ایران به زندگی خود پایان دادند، میشود به غزاله علیزاده اشاره کرد. این نویسنده که از بیماری سرطان رنج میبرد پس از دو بار خودکشی ناموفق، سرانجام در ۲۱ اردیبهشت سال ۱۳۷۵ در حالی که هنوز پنجاه سالش نشده بود، خود را از درختی در روستای جواهرده رامسر حلقآویز کرد.
سیامک پورزند۱۵ سال بعد، نهم اردیبهشت ۱۳۹۰ سیامک پورزند، روزنامه نگار سرشناس ایرانی بود که به زندگی خود در تهران پایان داد. آقای پورزند سال ۱۳۷۹ به علت شرکت در کنفرانس برلین محاکمه و به ۱۱ سال زندان محکوم شده بود. وی همچنین اجازه خروج از کشور را نداشت و به گفته نزدیکانش در حالی که با بیماریهای مختلف دست و پنجه ئرم میکرد زیر فشار نیروهای امنیتی جمهوری اسلامی نیز بود.
پورزند ۸۰ ساله که به علت ممنوع الخروج بودن امیدی به دیدار اعضای خانوادهاش در خارج از ایران نداشت، برای رهایی از همه فشارهای و تنگناهایی که با آن روبرو بود، خود را از طبقه ششم ساختمان محل اقامتش به پایین پرتاب کرد.
عباس نعلبندیان نمایشنامه نویس در اول خرداد سال ۶۸ در سن ۴۰ سالگی با خوردن قرص اقدام به خودکشی کرد. یک سال پس از آن، کاظم تینا تهرانی، نویسنده و منتقد ادبی در ۲۶ تیر ۱۳۶۹ به زندگی خود پایان داد.
مرگی برای رهایی از تاریخ
در میان آنان که پس از انقلاب ۱۳۵۷ ایران را ترک کردند خودکشی راه پایان دردها ورنجها
برای اولین نسل این تبعیدیها و مهاجران نبوده است. شاید بتوان خودکشی علیرضا پهلوی، سومین فرزند، آخرین شاه ایران را نمادی از نسلی دانست که به مرگ به عنوان راه حلی برای رهایی از تاریخی که به ارث بردهاند مینگرند.
پیش از علیرضا پهلوی خواهر کوچکترش لیلا در سن ۳۱ سالگی در هتلی در لندن درگذشت. ژوئیه ۲۰۰۱ خانواده پهلوی در اطلاعیهای نوشتند: «لیلا پهلوی در چند سال گذشته افسردگی شدید داشت. او که در ۹ سالگی همراه با خانواده خود ایران را ترک کرد، هیچگاه نتوانست بر غم مرگ پدر خود محمد رضا شاه پهلوی که بسیار به او نزدیک بود فائق آید. او هرگز نتوانست شرایط ناگواری را که در پی آن ایران را ترک کردیم فراموش کند. لیلا تحمل زندگی در خارج از ایران را نداشت و با هموطنان زجرکشیده خود همدردی میکرد.»
دلیل اصلی مرگ وی هیچگاه رسما اعلام نشد اما برخی منابع از مصرف بیش از اندازه داروی خواب آور به عنوان عامل مرگ وی خبر دادند.
نزدیک به ۱۰ سال بعد، در ژانویه ۲۰۱۱، علیرضا پهلوی که ۴۴ سال داشت، در منزل شخصیاش در بوستون آمریکا، به ضرب گلوله، به زندگی خود پایان داد.
در بیانیهای که از سوی خانواده پهلوی منتشر شد، آمده است: «علیرضا پهلوی همچون میلیونها جوان ایرانی، از آنچه که به ناروا بر میهن عزیزش میگذشت سخت آزرده و غمگین بود. او در منزل مسکونی خود در شهر بوستون آمریکا به زندگی خود خاتمه داد و همۀ خانواده و دوستداراناش را در غمی عمیق فرو برد.»
ناامیدی مشترک یا سرنوشت محتوم
دلایل زیادی برای خودکشی بیان میشود. یکی از این علتها "ناامیدی" است؛ «علامت اصلی ناامیدی کاهش انتظار وقوع پیشامدهای خوب است. آن زمان که فردی احساس شکست بکند در حالی که امکان محدودی برای فرار از شرایط داشته باشد. اما فاکتوری که چنین شرایطی را تبدیل به شرایط خودکشی میکند، عدم وجود هیچ گونه راهی برای فرار است.»
شاید به همین دلیل است که میتوان در میان روشنفکران، هنرمندان و چهرههای سرشناس "ناامیدی" مشترکی را یافت: ناامیدی از بهبود شرایط، رهایی از بیماری و بازگشت به ساحل آرامشی که از آن رانده شدهاند.
گرچه صادق هدایت معتقد است: «کسی تصمیم به خودکشی نمیگیرد. خودکشی با بعضی هست. در خمیره و در سرشت آنهاست، نمیتوانند از دستاش بگریزند.»
هر خودکشی شامل موئلفهها و دلایل عمومی و خصوصی است. به عبارت دیگر هر خود ویرانی در بطن خود یک علت ویژه نیز دارد که مختصهمان عمل است. به همین دلیل این اقدام مشابه در مورد افراد مختلف، قضاوتهای متفاوتی را در پی دارد.
هدایت؛ خودکشی یک بوف کور
خودکشی نویسندگان و روشنفکران ایرانی با نام صادق هدایت گره خورده است. حتی شاید بتوان صادق هدایت را نماد سرخوردگی و احساس بیهودگی روشنفکران و دگراندیشان ایرانی دانست. اما گرچه شاید بتوان به جرات گفت هدایت شاخصترین چهرهی تاریخ معاصر است که آگاهانه به زندگی خود پایان داده، اما در یک قرن اخیر این حادثه بارها تکرار شده است.
صادق هدایت حداقل دوبار دست به خودکشی زده است. بار اول خود را در رودخانه مارن در فرانسه میاندازد اما نجات مییابد. وی در نامهای به برادرش محمود مینویسد: «یک دیوانگی کردم به خیر گذشت.»
هدایت که در رمان درخشان بوف کور از "زخمهایی در زندگی" سخن گفته بود که "که مثل خوره روح را آهسته و در انزوا میخورد و میتراشد" انگار این رنجها رهایش نکرد و سر انجام تن به "دیوانگی" دیگری داد.
بشنوید: از غریزه بقا تا میل به خودکشی • گفتوگو با رضا کاظمزاده
صادق هدایت در آخرین سفرش به پاریس امید زیادی داشت تا از فضای خفه کننده ایران دور شود و مابقی عمر، زندگی مستقلی داشته باشد و سربار کسی نشود. اما سیر حوادث آنگونه که میخواست پیش نرفت و در نهایت مرگ در پاریس را به بازگشت به ایران ترجیح داد.
سرخوردگیهای یک نسل فراموش شده
منصور خاکسار، شاعر، نویسنده و مبارز سیاسی در ۱۸ مارس ۲۰۱۰، در سن ۷۱ سالگی در شهر لوس انجلس آمریکا به زندگی خود پایان داد. چرا کسی پس از دهها سال مبارزه و مقاومت در برابر زندان و شکنجه، در آغاز دههی هشتم زندگیاش به مرگی خودخواسته تن میدهد؟
مسعود نقره کار از دوستان آقای خاکسار در این باره میگوید: «سالیانی ست که شرایط اجتماعی، برخی بیماریهای روانی و نوع نگاه به آنچه که "ارزش" خوانده شدهاند، تعریف کنندهی خودکشی هستند، رخدادی که هرساله بیش از یک میلیون قربانی میگیرد، یعنی در هر ۴۰ ثانیه یک قربانی و حالا "کاکا منصور"مان هم یکی از آن بیش از یک میلیون نفرشده است.»
نقره کار از «شرم شرقی و شرم و حجب و حیایی کهگاه سر از درونگرایی در میآورند» میگوید. وی میافزاید: «منصور اینگونه بود و این آغاز ویرانی در این روزگار قحبه است. سنگ صبور همه بود اما سنگ صبوری نداشت، غرور غریبی داشت این مرد، شانهاش آرام بخش همه بود اما انگاری شانهای نمییافت تا سر بر آن بگذارد و خود را آرام کند، آن هم در تبعید و آوارگی که خورهی زندگیاش شده بودند.»
آنچه که تبعیدیان و از میهن گریختگان را آزار میدهد، تنهایی و ناامیدی از بازگشت به شهر و خیابانهایی است که بخشی از زندگی آنان را تشکیل میدهد. برای آنان که در میانهسالی کشورشان را ترک کردهاند، تضادها و ناامیدیها افزونتر است. نه در خانه مکان و قراری دارند و نه در غربت ریشه و دوامی.
منصور خاکسار تنها نمونه از این دست نیست. دکتر حسن هنرمندی شاعر و مترجم ایرانی که پس از انقلاب ۱۳۵۷ به فرانسه مهاجرت کرد و ۲۶ شهریور ۱۳۸۱ در شهر پاریس، در حالی که ۷۸ سال داشت، خودکشی کرد. پیشتر اسلام کاظمیه نویسنده و فعال سیاسی در سن ۶۷ سالگی به زندگی خود پایان داده بود.
خودکشی در خانهی پدری
در میان هنرمندان و چهرههای سرشناسی که در ایران به زندگی خود پایان دادند، میشود به غزاله علیزاده اشاره کرد. این نویسنده که از بیماری سرطان رنج میبرد پس از دو بار خودکشی ناموفق، سرانجام در ۲۱ اردیبهشت سال ۱۳۷۵ در حالی که هنوز پنجاه سالش نشده بود، خود را از درختی در روستای جواهرده رامسر حلقآویز کرد.
سیامک پورزند۱۵ سال بعد، نهم اردیبهشت ۱۳۹۰ سیامک پورزند، روزنامه نگار سرشناس ایرانی بود که به زندگی خود در تهران پایان داد. آقای پورزند سال ۱۳۷۹ به علت شرکت در کنفرانس برلین محاکمه و به ۱۱ سال زندان محکوم شده بود. وی همچنین اجازه خروج از کشور را نداشت و به گفته نزدیکانش در حالی که با بیماریهای مختلف دست و پنجه ئرم میکرد زیر فشار نیروهای امنیتی جمهوری اسلامی نیز بود.
پورزند ۸۰ ساله که به علت ممنوع الخروج بودن امیدی به دیدار اعضای خانوادهاش در خارج از ایران نداشت، برای رهایی از همه فشارهای و تنگناهایی که با آن روبرو بود، خود را از طبقه ششم ساختمان محل اقامتش به پایین پرتاب کرد.
عباس نعلبندیان نمایشنامه نویس در اول خرداد سال ۶۸ در سن ۴۰ سالگی با خوردن قرص اقدام به خودکشی کرد. یک سال پس از آن، کاظم تینا تهرانی، نویسنده و منتقد ادبی در ۲۶ تیر ۱۳۶۹ به زندگی خود پایان داد.
مرگی برای رهایی از تاریخ
در میان آنان که پس از انقلاب ۱۳۵۷ ایران را ترک کردند خودکشی راه پایان دردها ورنجها
برای اولین نسل این تبعیدیها و مهاجران نبوده است. شاید بتوان خودکشی علیرضا پهلوی، سومین فرزند، آخرین شاه ایران را نمادی از نسلی دانست که به مرگ به عنوان راه حلی برای رهایی از تاریخی که به ارث بردهاند مینگرند.
پیش از علیرضا پهلوی خواهر کوچکترش لیلا در سن ۳۱ سالگی در هتلی در لندن درگذشت. ژوئیه ۲۰۰۱ خانواده پهلوی در اطلاعیهای نوشتند: «لیلا پهلوی در چند سال گذشته افسردگی شدید داشت. او که در ۹ سالگی همراه با خانواده خود ایران را ترک کرد، هیچگاه نتوانست بر غم مرگ پدر خود محمد رضا شاه پهلوی که بسیار به او نزدیک بود فائق آید. او هرگز نتوانست شرایط ناگواری را که در پی آن ایران را ترک کردیم فراموش کند. لیلا تحمل زندگی در خارج از ایران را نداشت و با هموطنان زجرکشیده خود همدردی میکرد.»
دلیل اصلی مرگ وی هیچگاه رسما اعلام نشد اما برخی منابع از مصرف بیش از اندازه داروی خواب آور به عنوان عامل مرگ وی خبر دادند.
نزدیک به ۱۰ سال بعد، در ژانویه ۲۰۱۱، علیرضا پهلوی که ۴۴ سال داشت، در منزل شخصیاش در بوستون آمریکا، به ضرب گلوله، به زندگی خود پایان داد.
در بیانیهای که از سوی خانواده پهلوی منتشر شد، آمده است: «علیرضا پهلوی همچون میلیونها جوان ایرانی، از آنچه که به ناروا بر میهن عزیزش میگذشت سخت آزرده و غمگین بود. او در منزل مسکونی خود در شهر بوستون آمریکا به زندگی خود خاتمه داد و همۀ خانواده و دوستداراناش را در غمی عمیق فرو برد.»
ناامیدی مشترک یا سرنوشت محتوم
دلایل زیادی برای خودکشی بیان میشود. یکی از این علتها "ناامیدی" است؛ «علامت اصلی ناامیدی کاهش انتظار وقوع پیشامدهای خوب است. آن زمان که فردی احساس شکست بکند در حالی که امکان محدودی برای فرار از شرایط داشته باشد. اما فاکتوری که چنین شرایطی را تبدیل به شرایط خودکشی میکند، عدم وجود هیچ گونه راهی برای فرار است.»
شاید به همین دلیل است که میتوان در میان روشنفکران، هنرمندان و چهرههای سرشناس "ناامیدی" مشترکی را یافت: ناامیدی از بهبود شرایط، رهایی از بیماری و بازگشت به ساحل آرامشی که از آن رانده شدهاند.
گرچه صادق هدایت معتقد است: «کسی تصمیم به خودکشی نمیگیرد. خودکشی با بعضی هست. در خمیره و در سرشت آنهاست، نمیتوانند از دستاش بگریزند.»
مهدی محسنی
تحریریه: جواد طالعی
برگرفته از سایت دویچه وله
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر